تا چای اش کمی سرد میشد

تا چای اش کمی سرد میشد؛
تا آماده ی نوشیدن بود؛
عوضش میکردم!
میگفتم چای باید:
لب ریز؛
لب سوز؛
و...
لب دوز باشد!
ولی نمی دانست!
همه اش بهانه بود...
دوست داشتم چای را فوت کند.
دوست داشتم لبهایش را در حال فوت کردن ببینم.
لامصب!!
انگار میگفت مرا ببوس!
چه ذوقی میکردم من...
راستی...
من خوبم و این دیوانگی ها عوارض عشق است!

#حامد_نیازی
دیدگاه ها (۱۳۸)

به من که دو خط درس میخونم و بیست خط به تو فکر می کنم ،حق بده...

گفت هر نفس دوستم داشته باشگفتم میان دوست داشتنت کمی هم نفس ب...

چندین ساله هر روز میره پشت در کلاس وایمیسه تا خانومش کلاسو ت...

عزیز جانمحتاجیم به یک شب بخیر خوشگلمِ شماو یک بخواب نبینم آن...

𝚙𝚊𝚛𝚝7ویو ات سرمو برگردوندم که با صورت درهم ریخته کوک مواجه ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط