فیک
#فیک
#استری_کیدز
#درخواستی
#فیلیکس
وقتی به عنوان خواهر 15 سالشون میری بار و ساعت 3 برمیگردی
ویو راوی(خودم)
شب بود ساعت ۸ حوصلت سر رفته بود و پدر و مادرت رفته بودن سفر و برادرت هم با دوستاش بیرون بود و تو هم تصمیم گرفتی به دوستت زنگ بزنی که باهم برین بار
رفتی تو اتاقت و لباسی قرمزی که تازه خریده بودی و باز بود (دامن تا بالای زانوت بود) رو پوشیدی و کفش قرمز پاشنه بلندت رو هم پوشیدی چند اکسسوری انداختی و آرایش ملایمی کردی از خونه بیرون اومدی و تاکسی گرفتی و به سمت بار رفتی
بعد از بار ( ادمینتون بخاطر گشادی نمیتونه داخل بار رو توضیح بده)
ساعت 3 شب
کمی مست بودی در خونه رو باز کردی چراغای خونه بسته بود رفتی چراغا رو باز کردی و با فردی که روی مبل با عصبانیت دستاشو مشت کرده بود مواجه شدی از رو مبل پاشد و با سرعت به سمتت اومد
-دختر تو با خودت نمیگی نگرانت میشم
با بویی به خودش اومد و نگرانیش به عصبانیت تبدیل شد
-میبینم که مستم کردی با این لباسام رفتی آخه من به تو چی باید بگم
(تو هم که همینجوری بهش خیره شدی)
همینطور که بهش خیره شده بودی بیهوش شدی و افتادی بغلش لبخندی زد و بلندت کرد و برد تو اتاق رو تخت گذاشتت و از ظاهر کیوتت که خواب بودی لبخندش بیشتر شد و قربون صدقت میرفت
(انتظار ندارید که منحرفانه اش کنم، اگه دوست داشتید بگید از بقیه ی اعضا هم بنویسم)
#استری_کیدز#بی_تی_اس#تی_اکس_تی#استی#ارمی#موآ#Sujin#تکپارتی#سناریو#فیک#رمان#فیلیکس#هیونجین#بنگچان#چانگبین#لینو#هان#جونگین#سونگمین#نامجون#جین#شوگا#جی_هوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#بوم_گیو#یونجون#سوبین#هیونگ_کای#ته_هیون
#استری_کیدز
#درخواستی
#فیلیکس
وقتی به عنوان خواهر 15 سالشون میری بار و ساعت 3 برمیگردی
ویو راوی(خودم)
شب بود ساعت ۸ حوصلت سر رفته بود و پدر و مادرت رفته بودن سفر و برادرت هم با دوستاش بیرون بود و تو هم تصمیم گرفتی به دوستت زنگ بزنی که باهم برین بار
رفتی تو اتاقت و لباسی قرمزی که تازه خریده بودی و باز بود (دامن تا بالای زانوت بود) رو پوشیدی و کفش قرمز پاشنه بلندت رو هم پوشیدی چند اکسسوری انداختی و آرایش ملایمی کردی از خونه بیرون اومدی و تاکسی گرفتی و به سمت بار رفتی
بعد از بار ( ادمینتون بخاطر گشادی نمیتونه داخل بار رو توضیح بده)
ساعت 3 شب
کمی مست بودی در خونه رو باز کردی چراغای خونه بسته بود رفتی چراغا رو باز کردی و با فردی که روی مبل با عصبانیت دستاشو مشت کرده بود مواجه شدی از رو مبل پاشد و با سرعت به سمتت اومد
-دختر تو با خودت نمیگی نگرانت میشم
با بویی به خودش اومد و نگرانیش به عصبانیت تبدیل شد
-میبینم که مستم کردی با این لباسام رفتی آخه من به تو چی باید بگم
(تو هم که همینجوری بهش خیره شدی)
همینطور که بهش خیره شده بودی بیهوش شدی و افتادی بغلش لبخندی زد و بلندت کرد و برد تو اتاق رو تخت گذاشتت و از ظاهر کیوتت که خواب بودی لبخندش بیشتر شد و قربون صدقت میرفت
(انتظار ندارید که منحرفانه اش کنم، اگه دوست داشتید بگید از بقیه ی اعضا هم بنویسم)
#استری_کیدز#بی_تی_اس#تی_اکس_تی#استی#ارمی#موآ#Sujin#تکپارتی#سناریو#فیک#رمان#فیلیکس#هیونجین#بنگچان#چانگبین#لینو#هان#جونگین#سونگمین#نامجون#جین#شوگا#جی_هوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#بوم_گیو#یونجون#سوبین#هیونگ_کای#ته_هیون
۱۱.۸k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.