آشوب این شهر از ازدحام آدم ها نیست ،

این آشوب متعلق به فریادهای خفته در سینه ی اهالی این نقطه از کُره ی خاکی است که دردی را به دوش
و غمی را در سینه دارند.

آتشی که باید این شهر را به ویرانی بکشد
تا شاید درد آرام گیرد
نصیب سیگاری میشود که
پُک های عمیق آن ریه و شریان هارا به تاراج میبرد
و نیکوتین را روانیه ی جسمی میکند که سالم بودن را مفهومی مجهول میداند.

به دنبال هرچه میگردم،
هرچه را که می یابم،
خودم را بیشتر گم میکنم
و شاید دست اویز جدیدم برای رهایی از مفهوم هزاران درد و فکر و خیال
نبودن خودم باشد.

#سِودا
#خودم_نوشته
#دلنوشته

▪︎- ¹⁷ مرداد ماهِ ¹⁴⁰¹ - ▪︎
²³.²⁰
دیدگاه ها (۱۳)

تا مدت‌ها اشتباه تو این بود که اغلب به آنچه بین ما ناگفته مانده بود اشاره می‌کردی. آنچه کم بود حرف نبود، " باور " بود.

بعد از من باز مرا تجربه خواهی کرد در لباس دیگری

هیچگاه آنقدر شاد نبوده ایم که مطلق شود و هیچگاه آنگونه که شایسته غم است، غمگین نشده ایم. ما انسان های بی منطقی هستیم که یاد نگرفته ایم چگونه مطلق عمل کنیم

حقیقتا فکر کردن به تو تا خودِ صبح یه جورایی ترسناکه.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط