اشکهای خفته

⭕️ اشکهای خفته
⭕️قسمت قسمت هفتم




رخساره و ساحل با وجد به حرف های عمه گوهر گوش می کردند و خواب از سرشان به کلی پریده بود. آن دو عمه را تحسین کردند و مورد تعریف و تمجید وستایش قرار دادند. رخساره باکمی تردید ازعمه پرسید: عمه گوهر، آیا آقا عادل هنوز از زنان زیبا فراری است؟
‏عمه خندید وگفت:گفتم که ذهنیت او پاک خراب شده بود و ما نتوانستیم کاری بکنیم. عادل با این که جوان تحصیل کرده ای شده هنوز هم از زنان زیبا متنفر است و از دخترانی که می دانم چقدر بخاطر او سر و دست می شکنند دوری می کند.
‏ساحل پرسید: حالا اگر خواست با دختری زیبا ازدواج کند چه؟
‏عمه دوباره خندید وگفت: دختری نسبتأ زیبا در همسایگی ما زندگی می کند که خیلی نجیب و خجالتی است گاهی اوقات به منزل ما می آمد و من احساس می کردم به عادل علاقه دارد ولی عادل توجه ای به او نداشت. تصمیم گرفتم گیسو را برای عادل خواستگاری کنم و شش ماه پیش این کار راکردم. البته قبل از خواستگاری نزد عادل رفتم وگفتم: "پسرم، تو الان بزرگ شدی و وقت زن گرفتنت رسیده. توکه نمی خواهی من و عمویت عروسی تو را نبینیم و چشممان به جمال نوه قشنگمان روشن نسود.گیسودختر نجیبی است و من او و خانواده اش را به خوبی می شناسی. ‏اگر راضی هستی به خواستگاری گیسوجان برویم." عادل که در سکوت به حرف های من گوش می کرد لبخندی زد وگفت:"عمه جان من فعلأ قصد زن گرفتن ندارم و خودتان می دانید درسم هنوز تمام نشده. اگر می خو اهید برای عرفان أستین بالاکنید من خوشحال می شوم و بدانید مانعی درکار نیست: گفتم:"تو نمی خواهد نگران عرفان باشی به موقعش دست او را هم در حنا می گذارم. فعلأ تو ارشد هستی و می دانم گیسو دختری است که تو از هر لحاظ می پسندی. فکرهایت را بکن و بعد به من جواب بده." چند روزی منتظر جواب عادل شدم ولی خبری نشد. یک روز صبح زنگ خانه مان به صدا درآمد و چون می دانستم پشت درگیسو است از عادل خواستم در را بازکند او در حالی که نمی دانست گیسو پشت در است، در را باز کرد و من از دور او را نگاه می کردم. گیسو با دیدن عادل سرش را با خجالت پایین اند اخت و سراغ مرا از عادل گرفت. عادل با دستپاچگی به کنار رفت و او را به داخل خانه دعوت کرد و در آن لحظه متوجه نگاه او به گیسو شدم. وقتی گیسو نزد من آمد عادل مرا صدا کرد وگفت: "عمه جان انتظار چنین کاری را از شما نداشتم"خندیدم وگفتم: "دیگر نمی خواهد برای من رول بازی کنی دیدم چطور نگاهش کردی." عادل با لحن خاصی اعتراض کرد وگفت:"بس کنید عمه، من حالا حالاها قصد ازدواج ندارم" در آن موقع او از خانه خاج شد و من با خودم گفتم: "عزیز دلم من که می دانم گیسو را پسندیدی پس چرا از من مخفی می کنی؟" بالاخره برگ برنده بعد از چند روز دست من افتاد و عادل تسلیم من شد و ما به ‏خواستگاری گیسو رفتیم. دختر بیچاره در فکرش هم نمی گنجیدکه ما برای عادل او را خواستگاری کنیم چون به عقیده خودش لیاقت عادل را نداشت. همه چیز خوب پیش رفت وگیسو عروس ما شد. البته هم اکنون شش ماه است که آن دو نامزد هستند. عادل پیشنهاد کرد که مراسم عروسی بعد از اتمام درسش باشد و هر دو خانواده قبول کردیم. عادل خیلی زود به گیسو علاقه پیدا کرد و آنها هر روز همدیگر را می دیدند. وقتی عادل به دانشگاه اصفهان منتقل شد همه دلگیر شدیم چون اگر او به آن جا می رفت دیر به دیر به دیدن ما می آمد و این را خودش قبل از رفتن به ما گفت. وقتی در دانشگاه تهران بود، هر هفته به ما سر می زد و ما عادت نداشتیم دوری او را برای یک ماه یا چند ماه تحمل کنیم. تحمل دوری او بیشتر برای گیسو مشکل بود، چون تازه یک ماه بودکه آن دو نامزد بودند. خبر انتقال عادل را به گیسو دادم و خیلی ناراحت شد و حتی گریه کرد. وقتی عادل از بیرون آمد به حیاط رفتم وگفتم: "عادل، تو نمی توانی در دانشگاه تهران پروژه ات راکامل کنی؟"عادل دستهایش را در آب حوض شست وگفت:"عمه، من که دیشب گفتم کاری از دست من برنمی آید و شما هم با رفتن من مخالفت نکردید. حالا عقیده ات عوض شده؟ا"گفتم: "بخاطر خودم نمی گویم عزیزم، بلکه بخاطر گیسو می گویم. امروز به این جا آمد و من خبر رفتن تو را به او دادم. خیلی ناراحت شد وگریه کرد الان هم در اتاق است و بی تاب شده" عادل دستی به موهایش کشید وگفت:"خودم هم راضی به رفتن نیستم ولی چاره ای ندارم" او نزدگیسو رفت و علت منتقل شدنش را به طور واضح برای گیسو شرح داد ولی او هنوز گریه می کرد و عادل طاقت اشک های او را ندا شت. عادل با مهربانی او را در آغوش گرفت و گفت:"گیسو خواهش می کنم گریه نکن. من باید برای اتمام درسم این پروژه را تکمیل کنم و برای موفقیت در کارم به روحیه بیشتری نیاز دارم. تو با گریه کردنت روحیه مرا ضعیف می کنی و مرا از رفتن باز می داری. تو که نمی خواهی زحمت چند سال درس خواندن من فنا شود و به جایی نر
دیدگاه ها (۵)

۱

۲

بندگی کن ای دلم اینجا کسی یار تو نیستکس خریدار دل صادق در ای...

رجـب left...شـعباטּ online...رمـضاטּ is typing...با آرزوے بـ...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط