یه جایی از زندگی ناخودآگاه می زنی روی ترمز ایست و ت

یه جایی از زندگی ناخودآگاه می زنی روی ترمز... ایست... و تموم...
می ایستی و فکر می کنی دیگه نمی تونی دیگه کشش نداری دیگه نفست بالا نمیاد ... از اونجا به بعد کمتر میری و میایی... کمتر توی رفت و آمدی...کمتر دلبستگی پیدا می کنی... کمتر واسه خودت بهونه جفت و جور می کنی... به جورایی دنبال دردسر نمی گردی... هیچ جو ره قاتی آدمها نمیشی
از دور... از فاصله نگاه می کنی حتی به آدم های دوست داشتنی زندگیت و خب بعضیها به این حال و هوا می گن بی تفاوتی...
ولی نه... بی تفاوتی یه جور خودخواهیه به نظرم.. این حسی که من میگم ... این ترمز ... اسمش تسلیم شدنه... تسلیمی در برابر تموم چیزا یا کسایی که زورت بهش نرسیده ... در برابر آرزوهایی که هی دویدی و هی نرسیدی... تسلیمی... ترمز کردی... دستات و بردی بالا... و داد زدی تسلیم... کات... تمام...!!
در حال حاضر تسلیم ترین آدم روی این کره ی زیادی مزخرفم...!!

#فاطمه-خاوریان
دیدگاه ها (۱۰)

پزشک قانونی زیر بار باطل کردن شناسنامه ام نرفتمیگویند"جدایی ...

مؤذن زاده هم اینجا برای خواندن از چشمتسرِ حی علی خیرالعمل با...

:)

رها🍂 میدونی بدی این دنیا چیه؟هر چقدرم سعی کنی از خودت فرار ک...

برای درک کردن حرف های هادسون هورنت خیلی سنمون کم بود ولی زما...

چند پارتی (درخاستی )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط