ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها روشنی

ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب .پاکی خوشه ی زیست .مادرم ریحان می چیند .نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر . رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط .

نور در کاسه ی مس چه نوازشها می ریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد .
پشت لبخندی پنهان هر چیز .
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست .
چیزهایی هست که نمی دانم .
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواد مـُـرد .
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت .
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .
پرم از سایه ی برگی در آب :
چه درونم تنهاست
دیدگاه ها (۱)

زیست شناس نبودم ولی عجب جونوری بودی

قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک ...

غروب است با آن که می‌ترسم و با آنکه سخت مضطربم باز با تو تا...

کهکشان راه شیری 100 میلیون ستاره و یا بیشتر دارد که در مدار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط