در روزگار غریبی که سزای خوب بودن

در روزگار غریبی که سزای خوب بودن,
خنجر از پشت خوردن است....
پس بزن که سزای من,از درد به خود پیچیدن است
بزن که یک عمر تکرار اشتباه
,داستان تکراری زندگی ام شده است..
بزن که من ادم نمیشوم
بزن تا که احساسات گرانم را به بهایی ارزان نفروشم دیگر
بزن که سزای قلب ساده ی من
,همین خنجرهای به زهر اغشته ی توست.
بزن تا شاید فهمیدم که همیشه خوب بودن
,خوب نیست و گاهی باید بد بود,بد...
فرو کن خنجرت را نارفیق ,تا که دردش بیدارم کند
از خوابی که در ان همه را خوب می بینم
بزن ,بزن که سزایم مرگ است.
دیدگاه ها (۱)

چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟با دو چشمان پر از اشک صدایش ...

تا وقتی کسی در کنارت هست ،خوب نگاهش کن !!!گاهی آدم ها آنقدر ...

عشق را تن پوش جانم میکنیچتری از گل سایبانم میکنیای صدای عشق ...

اغلب به نام عشق می خواهیم دیگران را خرد و خمیر کنیم و به شکل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط