اگه قرار بود برین مهمونی و این لباس رو می پوشین چه واکنشی
اگه قرار بود برین مهمونی و این لباس رو می پوشین چه واکنشی نشون میدادن
مایکی : ( زنگ خونتون رو میزنه ) ات من رسیدم بیا بریم دیره
ات : اومدم مایکی ( ات رفت پایین درو باز کرد) بریم
مایکی : اول حواسش نبود بعدش که لباس دید گفت
مایکی : ات میشه بری لباستو عوض کنی ؟
ات : چرا؟
مایکی : عشقم چون نمیخوام کسی بجز من بدنتو ببینه
ات : باشه عشقم ( لباسشو عوض کرد و سوار موتور مایکی شد )
دراکن : ( زنگ زد به ات ) عزیزم من سر کوچم بیا
ات : اومدم عشقم
دراکن : باشه عزیزم
( ات اومد پایین دراکن لباسشو دید)
دراکن : عزیزم
ات : بله؟
دراکن : میشه لباستو عوض کنی
ات : چرا ؟ زشته؟
دراکن : عزیزم چون تو فقط جلو من حق داری لباس باز بپوشی بعدشم خیلی جذابه اومدیم خونه اینو بپوش
ات: ب.اا.شهه ( بالکنت زبون قرمزی اینو گفت )
( ات لباسشو عوض کرد با دراکن رفتن مهمونی)
سانزو : کیتی لباستو پوشیدی ( از پشت در میگه )
ات : اره الان میام عزیزم (ات اومد بیرون)
سانزو : کیتی برو سوار ماشین شو من الان میام
ات : باشه
(سانزو رفت توی اتاق و یک جلیقه پشمی برداشت اورد )
سانزو : کیتی این به این لباست خیلی میاد بپوشش
ات : حتما (و با ماشین رفتن به مهمونی)
ران : عزیزم داری لباس میپوشی یا داری اختراع میکنی من پایینم سریع بیا
ات : اومدم
ران : بیا بریم دیرمون شد
ات : نمیخوای گیر بدی؟
ران: به چی؟
ات : لباسم
ران : نه قربونت برم خیلیم بهت میاد بدشم تو قراره با من بریم مهمونی با همسرت کسی حق نداره به اعنوال من نگاه کنه
( ات یک لبخند زد و سوار ماشین شدن رفتن )
ریندو : عزیزم بیا پایین دیر شد
ات : صبر کن ، اومدم
ریندو : ( اول یکم قرمز شد ولی بعدشم قرمزیش رفت) بدو دیره
ات : خاک تو سر نفهمت
ریندو : اونوقت چرا عزیزم؟
ات : من لباس باز پوشیدمکه تو بهم گیر بدی
ریندو : چرا پوشیدی که من بهت گیر بدم ؟ ( با نگاهای منطقی )
ات : من نمیام
ریندو : ( پیشونه ات رو با قرمزی ماچ میکنه ) حالا میای خانومم ؟
ات : ا.اره ( با سرخی ) و رفتین به مهمونی
باجی : ات ، عزیزم میگم نمیای خودم تنهایی برم
ات : صبر کن الان میام
باجی : باشه فقط زود باش
ات : اومد
باجی : ( سرخ شد ) با این لباس بریم ؟
ات : اره مگه چشه ؟ زشته ؟
باجی : نه قربونت برم ولی این لباس زیادی بازه و میدونی که من دوستم ندارم این لباسارو جلوی بقیه بپوشی
ات : باشه من برم عوص کنم بیام
باجی : تو رو خدا زود باش دیر شد
ات : باشه ( خندید و بعدشم اومد پایین و رفتین به مهمونی )
جیفو : عسلم تموم شد کارت ؟ ( پشت در )
ات : اره عزیزم اومدم ( اومد بیرون )
جیفو : ( تبدیل به گوجه شد )
ات : خوبی جیفو ؟ ( نگرانی )
جیفو : اره لباست خیلی قشنگه بریم ؟
ات : مرسی بریم ( رفتین به مهمونی )
ایزانا : ملکه نمیای ؟ بریم دیر شد
ات : اومدم ( اومد از اتاق بیرون )
ایزانا : ام ات یک چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟
ات : نه بگو
ایزانا : میشه لباست رو عوض کنی خیلی بازه من اینجوری لباس ها رو دوست ندارم
ات : باشه الان میام
ایزانا : مرسی که به حرفم گوش کردی ( با لبخند و رفتین به مهمونی )
امدوارم دوست داشته باشین و اگه کارکتر مورد علاقتون توش نبود توی کامنت بگین توی سناربوم بنویسم
مایکی : ( زنگ خونتون رو میزنه ) ات من رسیدم بیا بریم دیره
ات : اومدم مایکی ( ات رفت پایین درو باز کرد) بریم
مایکی : اول حواسش نبود بعدش که لباس دید گفت
مایکی : ات میشه بری لباستو عوض کنی ؟
ات : چرا؟
مایکی : عشقم چون نمیخوام کسی بجز من بدنتو ببینه
ات : باشه عشقم ( لباسشو عوض کرد و سوار موتور مایکی شد )
دراکن : ( زنگ زد به ات ) عزیزم من سر کوچم بیا
ات : اومدم عشقم
دراکن : باشه عزیزم
( ات اومد پایین دراکن لباسشو دید)
دراکن : عزیزم
ات : بله؟
دراکن : میشه لباستو عوض کنی
ات : چرا ؟ زشته؟
دراکن : عزیزم چون تو فقط جلو من حق داری لباس باز بپوشی بعدشم خیلی جذابه اومدیم خونه اینو بپوش
ات: ب.اا.شهه ( بالکنت زبون قرمزی اینو گفت )
( ات لباسشو عوض کرد با دراکن رفتن مهمونی)
سانزو : کیتی لباستو پوشیدی ( از پشت در میگه )
ات : اره الان میام عزیزم (ات اومد بیرون)
سانزو : کیتی برو سوار ماشین شو من الان میام
ات : باشه
(سانزو رفت توی اتاق و یک جلیقه پشمی برداشت اورد )
سانزو : کیتی این به این لباست خیلی میاد بپوشش
ات : حتما (و با ماشین رفتن به مهمونی)
ران : عزیزم داری لباس میپوشی یا داری اختراع میکنی من پایینم سریع بیا
ات : اومدم
ران : بیا بریم دیرمون شد
ات : نمیخوای گیر بدی؟
ران: به چی؟
ات : لباسم
ران : نه قربونت برم خیلیم بهت میاد بدشم تو قراره با من بریم مهمونی با همسرت کسی حق نداره به اعنوال من نگاه کنه
( ات یک لبخند زد و سوار ماشین شدن رفتن )
ریندو : عزیزم بیا پایین دیر شد
ات : صبر کن ، اومدم
ریندو : ( اول یکم قرمز شد ولی بعدشم قرمزیش رفت) بدو دیره
ات : خاک تو سر نفهمت
ریندو : اونوقت چرا عزیزم؟
ات : من لباس باز پوشیدمکه تو بهم گیر بدی
ریندو : چرا پوشیدی که من بهت گیر بدم ؟ ( با نگاهای منطقی )
ات : من نمیام
ریندو : ( پیشونه ات رو با قرمزی ماچ میکنه ) حالا میای خانومم ؟
ات : ا.اره ( با سرخی ) و رفتین به مهمونی
باجی : ات ، عزیزم میگم نمیای خودم تنهایی برم
ات : صبر کن الان میام
باجی : باشه فقط زود باش
ات : اومد
باجی : ( سرخ شد ) با این لباس بریم ؟
ات : اره مگه چشه ؟ زشته ؟
باجی : نه قربونت برم ولی این لباس زیادی بازه و میدونی که من دوستم ندارم این لباسارو جلوی بقیه بپوشی
ات : باشه من برم عوص کنم بیام
باجی : تو رو خدا زود باش دیر شد
ات : باشه ( خندید و بعدشم اومد پایین و رفتین به مهمونی )
جیفو : عسلم تموم شد کارت ؟ ( پشت در )
ات : اره عزیزم اومدم ( اومد بیرون )
جیفو : ( تبدیل به گوجه شد )
ات : خوبی جیفو ؟ ( نگرانی )
جیفو : اره لباست خیلی قشنگه بریم ؟
ات : مرسی بریم ( رفتین به مهمونی )
ایزانا : ملکه نمیای ؟ بریم دیر شد
ات : اومدم ( اومد از اتاق بیرون )
ایزانا : ام ات یک چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟
ات : نه بگو
ایزانا : میشه لباست رو عوض کنی خیلی بازه من اینجوری لباس ها رو دوست ندارم
ات : باشه الان میام
ایزانا : مرسی که به حرفم گوش کردی ( با لبخند و رفتین به مهمونی )
امدوارم دوست داشته باشین و اگه کارکتر مورد علاقتون توش نبود توی کامنت بگین توی سناربوم بنویسم
- ۵۰۶
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط