سر من یه سمساری قدیمی و شلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه بی

سرِ من یه سمساری قدیمی و شلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه. بین امید و ناامیدی. بین خنده و گریه. بین رسیدن و نرسیدن. بین ولش کن و تو می‌تونی. توی سر من همیشه هزار تا زنِ کولی دارن کِل می‌کشن، همیشه دو نفر دارن سر قیمت یه قاب عکس قدیمی چونه می‌زنن، همیشه یه با احتیاط برانید داره قدم می‌زنه.
دلم یه موزه‌ی قدیمیه. یه موزه‌ای که فقط یه نفر رو برای دیدن داره. توی دل من نگاه تو ریخته رو در و دیوارا. توی دل من هوا پره از کشش افقی لبای تو. پره از بزن بریما. توی دل من همیشه هزار تا نظامی دارن یک صدا میخونن پایان شبِ سیه سپید است...
شاید برای همینه که
من هیچوقت دختر عاقلی نبودم...
دیدگاه ها (۱)

ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﻢﻧﺸﺪﻡ.ﺍﻭ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﻣﺪﭼﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺮﮒﺍﻣﺎ ﮐ...

بنظرم هر آدمی نیاز داره یه "عوضی" اونقد روش‌ تاثیر بزاره ‌که...

راستش را بخواهیآمدم!؛هر شبنه یک بارنه دو باربه تعدادِ تمام ش...

_یه ارزو کن +یه خونه توی یه برج چهل طبقه ای داشته باشم اون و...

یه آرمی بعد شنیدن خبر کمک یونگی برای ساخت مرکز درمانی بچه‌ها...

به تمامممم این سوالا تک به تک باید جواب بدیاااا با فاطی چند ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط