عشق یا نفرت (پارت ۷ فصل دوم)
_ببخشید حال آرت کشیدن ندارم واقعا.. اگه مجبور نبودم آرت بکشم بیشتر پارت میدادم
آنیسا و ربکا نصف شبی باهم پاشدن برن بیرون دور بزنن و حرف بزنن..
ربکا : هی آنیسا، احیانا تو از لوکاس خوشت نمیاد؟ (مطمئنم که دوسش داری)
^یاد آوری () یعنی داخل ذهن ^
آنیسا : اندازه ی دوست ، نه بیشتر
ربکا : بیخیال اون که خیلی باهات خوبه
آنیسا ی خورده سرخ میشه و بعد میگه : نه نه نهههه ، گفتم اندازه ی دوست
ربکا : باشه، ببینیم و تعریف کنیم
آنیسا شروع کرد به زمزمه کردن ی آهنگ : I think I'm gonna da da dara ra ra
ربکا ادامش داد و باهم اونو خوندن و رقصیدن (ولی به صورت زمزمه که بقیه بیدار نشن)
[فکت : نویسنده داره این آهنگو گوش میده و پارت مینویسه ]
ربکا : این آهنگ رو شنیدم ی جا..
آنیسا : خودم نوشتمش و جلو روت خوندمش در حدی که حفظش شدی 😐
ربکا : حاللاا، من میخوام بریم فیلم رمانتیک ببینیم
آنیسا : منم دوست دارم ولی بزار برگردیم خوابگاه
ربکا : ایباباااا
آنیسا : بریم ماموریت؟
ربکا : نچ نچ ، خوابم میاد بریم بخوابیم
آنیسا : طوفان در راه است
ربکا : جااانننننن؟؟؟
آنیسا : آهنگه تو مخم گیر کرده
ربکا : آها آها
آنیسا : وقتی مامانم بچه بود تو مدرسه ی مسابقه خوانندگی و رقص گذاشتن.. بنظرت بازم میزارن؟
ربکا : اگه بزارن و شرکت نکنی جرت میدم
آنیسا : بیا بریم بخوابیم..
*فردا صبح
آنیسا در حال رقصیدن و مسواک زدن 😂
ربکا در حال لباس عوض کردن
لوکاس بیرون منتظر اونا [ بنده خدا ]
توماس هم داشت مسواک میزد مثل آنیسا
بعدش آنیسا کیفش رو جمع کرد و به جمع منتظر ها پیوست 😂
مثلا قرار بود بهار و کارما و کانر و جینجر صبح زود بیان سراغ آنیسا همه چی رو بهش بگن اما خب یادشون رفت و خواب موندن 😭😂
*ساید بهار اینا
جینجر : ساعت چنده..؟ ^با خواب آلودگی
بهار : من چمیدونم ... ^با خواب آلودگی
کارما یکدفعه داد زد : ساعت دههههه
بهار : ای واییی
جینجر : پاشید بریم تلپاتی میکنیم مهم نیست
*ساید آنیسا
اونا دقیقا همون سوراخی که ترسناک ترین بود رو انتخاب کردن
آنیسا بازم داشت آهنگو زمزمه میکرد و مشعل رو دستش گرفته بود و جلو تر از همه میرفت و هیچ ترسی نداشت
آنیسا ی جواهر همون لحظه پیدا کرد و با خوشحالی گفت : یکیش رو یافتم
ربکا خوشحال شد
توماس هیچ واکنشی نشون نداد :/
لوکاس هم ی لبخندی زد
آنیسا : (اصلا به من چه، من چرا رهبر اینا شدم اصلا، ضد حالا )
و ادامه آهنگو زمزمه کرد
ایندفعه ربکا هم بهش پیوست که یکدفعه انیسا متوقف شد..
آنیسا : ی صدایی میاد؟؟...
بهار : (آنیسا ما ایم!)
آنیسا : (بهار!)
جینجر : (آنیسا سمت راستت رو نگاه کن )
آنیسا سمت راستش رو نگاه کرد و ی نور دید
خواست برش داره که کانر تو ذهنش داد زد :( نه آنیسا بهش دست نزن! )
آنیسا سریع دستش رو کشید :(ی سوال مگه این چیه؟)
آنیسا و ربکا نصف شبی باهم پاشدن برن بیرون دور بزنن و حرف بزنن..
ربکا : هی آنیسا، احیانا تو از لوکاس خوشت نمیاد؟ (مطمئنم که دوسش داری)
^یاد آوری () یعنی داخل ذهن ^
آنیسا : اندازه ی دوست ، نه بیشتر
ربکا : بیخیال اون که خیلی باهات خوبه
آنیسا ی خورده سرخ میشه و بعد میگه : نه نه نهههه ، گفتم اندازه ی دوست
ربکا : باشه، ببینیم و تعریف کنیم
آنیسا شروع کرد به زمزمه کردن ی آهنگ : I think I'm gonna da da dara ra ra
ربکا ادامش داد و باهم اونو خوندن و رقصیدن (ولی به صورت زمزمه که بقیه بیدار نشن)
[فکت : نویسنده داره این آهنگو گوش میده و پارت مینویسه ]
ربکا : این آهنگ رو شنیدم ی جا..
آنیسا : خودم نوشتمش و جلو روت خوندمش در حدی که حفظش شدی 😐
ربکا : حاللاا، من میخوام بریم فیلم رمانتیک ببینیم
آنیسا : منم دوست دارم ولی بزار برگردیم خوابگاه
ربکا : ایباباااا
آنیسا : بریم ماموریت؟
ربکا : نچ نچ ، خوابم میاد بریم بخوابیم
آنیسا : طوفان در راه است
ربکا : جااانننننن؟؟؟
آنیسا : آهنگه تو مخم گیر کرده
ربکا : آها آها
آنیسا : وقتی مامانم بچه بود تو مدرسه ی مسابقه خوانندگی و رقص گذاشتن.. بنظرت بازم میزارن؟
ربکا : اگه بزارن و شرکت نکنی جرت میدم
آنیسا : بیا بریم بخوابیم..
*فردا صبح
آنیسا در حال رقصیدن و مسواک زدن 😂
ربکا در حال لباس عوض کردن
لوکاس بیرون منتظر اونا [ بنده خدا ]
توماس هم داشت مسواک میزد مثل آنیسا
بعدش آنیسا کیفش رو جمع کرد و به جمع منتظر ها پیوست 😂
مثلا قرار بود بهار و کارما و کانر و جینجر صبح زود بیان سراغ آنیسا همه چی رو بهش بگن اما خب یادشون رفت و خواب موندن 😭😂
*ساید بهار اینا
جینجر : ساعت چنده..؟ ^با خواب آلودگی
بهار : من چمیدونم ... ^با خواب آلودگی
کارما یکدفعه داد زد : ساعت دههههه
بهار : ای واییی
جینجر : پاشید بریم تلپاتی میکنیم مهم نیست
*ساید آنیسا
اونا دقیقا همون سوراخی که ترسناک ترین بود رو انتخاب کردن
آنیسا بازم داشت آهنگو زمزمه میکرد و مشعل رو دستش گرفته بود و جلو تر از همه میرفت و هیچ ترسی نداشت
آنیسا ی جواهر همون لحظه پیدا کرد و با خوشحالی گفت : یکیش رو یافتم
ربکا خوشحال شد
توماس هیچ واکنشی نشون نداد :/
لوکاس هم ی لبخندی زد
آنیسا : (اصلا به من چه، من چرا رهبر اینا شدم اصلا، ضد حالا )
و ادامه آهنگو زمزمه کرد
ایندفعه ربکا هم بهش پیوست که یکدفعه انیسا متوقف شد..
آنیسا : ی صدایی میاد؟؟...
بهار : (آنیسا ما ایم!)
آنیسا : (بهار!)
جینجر : (آنیسا سمت راستت رو نگاه کن )
آنیسا سمت راستش رو نگاه کرد و ی نور دید
خواست برش داره که کانر تو ذهنش داد زد :( نه آنیسا بهش دست نزن! )
آنیسا سریع دستش رو کشید :(ی سوال مگه این چیه؟)
- ۲.۴k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط