ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۴۳

خيلي عالي بود و اصلا از سر از پا نمیشناختم..
با ذوق داشتم خودم بین چیزهایی که گفته بود میگشتم و
میخوندمشون
اروم موهامو زد پشت گوشم.
با لبخند گفتم این همه محبتتو چطور جبران کنم؟
جدی و عمیق گفت: سخت نیست.
مهربون نگاش کردم و گفتم چطوری؟
که
عمیق نگام کرد و گفت یه طراح فوق العاده شو..هرچي
دلت میخواد رو هرجور دلت میخواد بکش و ازش لذت ببر.
بغلش کردم و گفتم: مرسي مهربونم
کمرمو فشرد و سرمو بوسید و گفت تو به ارزوها و خواسته
هات
برسي
خستگي هام در میره..
چشمامو بستم و گفتم الان خسته اي؟
مهربون گفت نه... اصلا...
سرمو بلند کردم و نگاش کردم.
مهربون گفت نه... اصلا...
سرمو بلند کردم و نگاش کردم
عمیق نگام کرد و لبامو نرم و کوتاه بوسید
لبخند زدم.
باز همونجور کوتاه بوسید.
پر ذوق خندیدم
لبامو عميق بوسید و دست به موهام کشید و خیره و جدي
:گفت اگه یه روزي چيزي فهميدي و شنيدي..
لبهاش لرزید و گفت: یادت نره. من هیچ وقت نمیخواست
تو اذيت بشي.. هیچ وقت نمیخواستم ازارت بدم فقط
میخواستم... نمیدونم راه درستی رو براش انتخاب کردم یا
نه... اما.. هدف

شرط پارت بعدی .... همه پستا کامنت بخورند
دیدگاه ها (۴)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۴۲چرا یهو انقدر به فعالیت و م...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۴۱شوکه چشمامو گرد کردم و متعج...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۵۸ خودمو خندون کشیدم سمتش و ب...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۳ دستش رو روی نیم رخم گذاشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط