ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۴۱

شوکه چشمامو گرد کردم و متعجب به فرد و بعد نیکول
نگاه کردم که بهت زده جلوي در وایستاده بود و به فرد نگاه
میکرد.
با دهن باز اروم و شوکه :گفتم دقیقا منظورم اینطوری نبود
ولي خوب..
لبخند زدم و با هیجان گفتم یالا برو پیشش
تند و ذوق زده بلند شد و دوید سمت نیکول.
نيكول با چشماي اشکي و دهن باز زل زد بهش
فرد بدون مكث لباشو بوسید.
واااي..
با ذوق خندیدم و دست زدم که بقیه افراد کافه هم دست و
سوت زدن
اي جااانم..
حسش محشر بود
خيلي خوشحال بودم..
خيلي..
فرد و نیکول با عشق به هم خیره شدن و فرد نیکول رو تو
بغل کشید
نیکول با لبخند چشماشو بست.
مهربون بلند شدم و رفتم سمتشون.
با محبت و ذوق دستامو به هم چسبوندم و گفتم خیلی
براتون خوشحالم... خيلي خيلي زياد..همیشه اینطور عاشق
بمونين..
فرد شيطون گفت: قول نمیدم ولی سعی میکنم.. اگه گاز
نگیره سعی میکنم عاشقش بمونم..
نیکول با خنده زد تو سینه اش.
خندیدم و گفتم دیوونه هااا...
و مهربون :گفتم من دیگه میرم..تنهاتون میذارم..
نيكول تند گفت: نه...بمون..
نه..شما الان به تنها چیزی که نیاز دارین خلوت کردنه..
براشون بوس هوایی فرستادم و گفتم: مواظب همدیگه و
عشقتون باشین..
فرد با لبخوني گفت: ممنونم..
سر تکون دادم و با یه حس و حال بهتر زدم بیرون
اخ..پر از حس . خوب بود
خداروشکر که به عشقشون ابراز کردن
روزاي خيلي قشنگي پيش روشونه... من که خیلی به
عشقشون ایمان دارم
رفتم سمت خونه که گوشیم زنگ خورد.
جیمین
گنگ به دور و برم نگاه کردم و جواب دادم: بله... کجایی؟
نمیبینمت..
متعجب گفت:من؟مگه تو کجایی؟
بلند خندیدم و گفتم من بیرونم..فك كردم شاید تعقیبم کرده
باشي و دور و برم باشي..
خندید و گفت: نه خیر خانوم.. من شركتم..
چه عالي..
جیمین :-زنگ زدم بگم که من ثبت نامت توي دانشگاه مجازي
هنر رو انجام دادم..
متعجب گفتم: چی؟
جیمین : مهربون گفت اره. تو رشته طراحي..شب ميام نحوه
کار کردنش رو یادت میدم. باید مدرک بگيري.. نيازت میشه...
ذوق زده خندیدم و با اشتیاق :گفتم بگو که شوخی نمیکنی؟
جیمین : -شوخی نمیکنم..
شاد جیغ زدم خيلي خوبي..خيلي..خيلي..مرسي...
خندید و گفت در ضمن میخوام با یه آموزشگاه مجازي
طراحي رو کار کني..باید بیشتر از مدرك ياد بگيري و
ميدوني من چقد سرم شلوغه..
وووه.. چه خبره؟
دیدگاه ها (۱)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۴۲چرا یهو انقدر به فعالیت و م...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۴۳خيلي عالي بود و اصلا از سر ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۴۰نیکول با درد گفت: از لجش گف...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۳۹نیکول تند به دور و برش نگاه...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۹۷ فصل ۳ )لبخند زورکی زدم و گرفته رفتم...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۴۴ فصل ۳ )نیکول خندید و گفت: حاضرم باه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط