رمان رز زخمی
رمان رز زخمی🍷🔪
پارت ۶
ارسلان: مثلاً.......
تا اومد ادامه ی حرفش روبزنه. صدای جیغ خدمت کارا رفت بالا.
ارسلان بهت زده رفت پایین که طولی نکشید صدای دادی که با ناراحتی و اعصبانیت بود رفت بالا:
ارسلان: شایان(باداد)
دیگه طاقت نداشتم رفتم پایین که با چیزی که دیدم وحشت زده شدم.
داداش ارسلان غرق در خون جلوی در ورودی بود.
شایان: دا.... دا.... ش...... ح.... ل. ا.. لم.... ک.. ن...
ارسلان رفت زیر یغلش رو گرفت و نشوندش روی مبل.
ارسلان: نیکا بدو زنگ بزن آمبولانس (باداد)
نیکا: چ.. چ... شم
ارسلان: بدو دیگه(باداد)
شایان: خ.... یلی...... اذ... یتت.... ک. ر.... د... م
ارسلان: این چه حرفیه داداشی قربونت برم. مگه میخوای خدایی نکرده چیزیت بشه آخه.
شایان: خو... د.... م..... میدو.... نم..... نیا..... ز.... نیس... ت... رو.... حیه... بد.. ی
ارسلان: این چه حرفیه داداشی.
شایان: ف.... قط.... کسی.... که... به... م... زد..... رو..... اذ... یت.. نکن....
ارسلان: چی! کسی بهت زده.
شایان: هم... ین... که.... گف.. تم... نز.... ار... بر.... ه... زن... دان.....
ارسلان: تو زنده میمونی همیچیم خودت میگی داداشی.
شایان لبخند کم رنگی زد که ارسلا دادزد:
ارسلان: نیکاااا آمبولانس چی شد؟(باداد)
که همون موقع........
پارت ۶
ارسلان: مثلاً.......
تا اومد ادامه ی حرفش روبزنه. صدای جیغ خدمت کارا رفت بالا.
ارسلان بهت زده رفت پایین که طولی نکشید صدای دادی که با ناراحتی و اعصبانیت بود رفت بالا:
ارسلان: شایان(باداد)
دیگه طاقت نداشتم رفتم پایین که با چیزی که دیدم وحشت زده شدم.
داداش ارسلان غرق در خون جلوی در ورودی بود.
شایان: دا.... دا.... ش...... ح.... ل. ا.. لم.... ک.. ن...
ارسلان رفت زیر یغلش رو گرفت و نشوندش روی مبل.
ارسلان: نیکا بدو زنگ بزن آمبولانس (باداد)
نیکا: چ.. چ... شم
ارسلان: بدو دیگه(باداد)
شایان: خ.... یلی...... اذ... یتت.... ک. ر.... د... م
ارسلان: این چه حرفیه داداشی قربونت برم. مگه میخوای خدایی نکرده چیزیت بشه آخه.
شایان: خو... د.... م..... میدو.... نم..... نیا..... ز.... نیس... ت... رو.... حیه... بد.. ی
ارسلان: این چه حرفیه داداشی.
شایان: ف.... قط.... کسی.... که... به... م... زد..... رو..... اذ... یت.. نکن....
ارسلان: چی! کسی بهت زده.
شایان: هم... ین... که.... گف.. تم... نز.... ار... بر.... ه... زن... دان.....
ارسلان: تو زنده میمونی همیچیم خودت میگی داداشی.
شایان لبخند کم رنگی زد که ارسلا دادزد:
ارسلان: نیکاااا آمبولانس چی شد؟(باداد)
که همون موقع........
- ۵.۵k
- ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط