در عالم کودکی به مادرم قول دادم

در عالم کودکی به مادرم قول دادم
که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
مادرم مرا بوسید.
و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .
مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .
ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .
ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛
کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .
آخر من خودم مادر شده بودم ...
دیدگاه ها (۳۷)

جمعه ها دلتنگی قلبم دو چندان میشود پیش چشمم زندگی بدتر ز زند...

من کـه بــرایـتایــــوب شـــدمرفتنــت را تــاب آوردم وفقــط ...

دردمندیم ای خدا درمان نمادردبی درمانمان درمان نماهرکه آرد دس...

‍ 💫 خدایا💫 دستور داری💫 برایت روزه گرفتم💫 روزی دادی💫 شکر کردم...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

کپشن چک شه! . . . آقا من چند مدتی بود که چشمام رو عمل کرده ب...

کپشن خیلی مهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط