مادربزرگم شاعر نبود

- مادربزرگم شاعر نبود . .
سواد خواندنش را هم نداشت
اما ديزی خوب بار می‌گذاشت ؛
آقاجان عاشق ديزی بود ؛ ميگفت:
ديزی‌های حاج خانم بوي زندگی می‌دهد.
مادربزرگ گونه هايش گل می‌كرد ،
با چشمانش می‌خنديد و آرام ظرف
ترشی را كنار دست آقاجان می‌كشيد . .
آقاجان مرض قند داشت ،
مادربزرگ هميشه برايش توت خشك
می‌كرد و داخل جيب هايش می‌ريخت.
كام آقاجان هميشه شيرين بود . .
مادربزرگم اسم هيچ كدام از سالن‌های
زيبايی شهر را نمی‌دانست،
چشمانش هم آبی نبود اما آقاجان
دريايی نگاهش می‌كرد ،
مادربزرگم زيبا ميشد . .
مادربزرگ پاي راه رفتن نداشت اما
دلش براي آقاجان يك نفس می‌دويد!
مادربزرگم مدام عاشق بود ؛
مادربزرگ دلِ دوست نداشتن
آقاجان را نداشت . . : )💙'📸'

#مهسا_گلدي_پور
دیدگاه ها (۰)

یک کاغذ سفید راهر چقدر هم که سفید و تمیز باشدکسی قاب نمی گیر...

بَـــعــدِ مَـــنْ تـنـهــــا نَخـــواهــي مانـــد ، امّــــ...

خیره شد به دود سیگارشنفس عمیقی کشید و سرش را بالا آورد_من قا...

رقـــاصـه‍ ی هَـــر ســازِ تو گـــشتیمـــ و‌ تــو اَمّــــا....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط