(استاد وحشی من) پارت ۶
(استاد وحشی من) پارت ۶
ویو(کوک)
اوففف الان یک ساعت ا.ت و لینا تو اتاقن دلم برای ا.تم تنگ شده چجوری بِکشمشون پایین همینجوری داشتم به سقف نگاه می کردم که در اتاق لینا باز شد و اومدن پایین
لینا:داداش ما کارمون تموم شد میخوایم بریم بیرون
کوک:تو ساعتو نگاه کردی (با اخم)
لینا : داداش چی میگی الان ساعت ۹ نیم هس الان هنوز سر شبه
کوک:وقتی ی چیزی میگم بگو چشم
لینا:اوفف داداش حداقل بزار ا.ت برسونم خونه
کوک:لازم نکرده خودم میبرمش
ویو(لینا)
منم که از خدام بگو سریع گفتم باشه رفتم تو اتاق
ویو (کوک)
وااای دیگه قرار با ا.ت تو ماشین تنها باشم.......
ویو(کوک)
اوففف الان یک ساعت ا.ت و لینا تو اتاقن دلم برای ا.تم تنگ شده چجوری بِکشمشون پایین همینجوری داشتم به سقف نگاه می کردم که در اتاق لینا باز شد و اومدن پایین
لینا:داداش ما کارمون تموم شد میخوایم بریم بیرون
کوک:تو ساعتو نگاه کردی (با اخم)
لینا : داداش چی میگی الان ساعت ۹ نیم هس الان هنوز سر شبه
کوک:وقتی ی چیزی میگم بگو چشم
لینا:اوفف داداش حداقل بزار ا.ت برسونم خونه
کوک:لازم نکرده خودم میبرمش
ویو(لینا)
منم که از خدام بگو سریع گفتم باشه رفتم تو اتاق
ویو (کوک)
وااای دیگه قرار با ا.ت تو ماشین تنها باشم.......
۱۱.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.