من در سیاهی چشم تو

من در سیاهی ِ چشم تو ...
هزاران
جنگل سبز انبوه را دیدم
که درختانش
مستانه در نسیم
دلربای بهاری میرقصیدن
و پرندگانش
بجای پرواز ،
کنار جفت خود آواز میخواندن از شوق

من در سیاهی چشم تو ...
بارها و بارها
دلبری ِ
پروانه را بر روی گلها دیده ام

جانِ جانانم
من از اردیبهشت چشمانت
به عشق جاودان رسیده ام ...
دیدگاه ها (۱)

چه مظلومست عشقوقتی درسایه‌ی نفرت نفس میڪشدچه غمڪَین  است عاش...

خدایا به تو توکل می‌کنمو حـــس داشــتـــنــتپناهگاهی می‌شود ...

سردی روز های بدون تو به اندازه ء کافی آزار دهنده بود ، زمستا...

آدم ممکنه روزای خوبش رو زود فراموش کنه،اما همیشه اونایی که ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط