بگو ب عقرب ها موقع دویدن نیست

بگو بہ عقربہ ها موقع دویدن نیست
کہ شب همیشہ براےِ بہ سر رسیدن نیست

بہ خواب گفتہ ام امشب ڪہ از سرم بپرد
شبے ڪہ پیش منے، وقت خواب دیدن نیست

من از نگاه تو ناگفتہ حرف مےخوانم
میان ما دو نفر گفتن و شنیدن نیست

نگاه ڪن به غزالان اهلے چشمم
دو مست رام ڪہ در فکرشان رمیدن نیست

براے من قفس از بازوان خویش بساز
ڪہ از چنین قفسے میل پر کشیدن نیست

تو آسمان منے؛ جز پناه آغوشت
براے بال و پرم وسعت پریدن نیست
دیدگاه ها (۱)

+اگر فراموش نشد چی؟- این روزا فراموشی بی معنیه .. می دونی هی...

سنگــــــــــــــــــــــــین کام میــــــــــــــــــــــــ...

با قلم موےِ خیالت یادگارے مےڪشمیڪ قفس بےپنجره با یڪ قنارے مے...

می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه راغربتِ اندوهِ بی مانند ِهمچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط