اولین بار بود کنارم خمپاره منفجر می شد همه از ماشین پری

✍ اولین بار بود کنارم خمپاره منفجر می شد همه از ماشین پریدیم بیرون حسن گفت« رود خونه را بگیرید و برید عقب، من می رم ماشینو بیارم. » تانک های عراقی را قشنگ می دیدیم. حسن فرز پرید پشت فرمان و دور زد. گلوله ی توپ و خمپاره بود که پا به پای ماشین می آمد پایین. چند کیلومتر عقب تر، حسن با ماشین سوراخ سوراخ منتظرمان بود.
-
دیدگاه ها (۲)

مناجات با شهداچقدر سخت است حال عاشقی که نمیداندمحبوبش نیز هو...

وصیت نامه شهید علی حاجی حسینلوخدایاه تو را به خون شهدای کربل...

با لبخندشهدانوشته بود؛مادر گرامی: ببال بر چنین فرزندی که توا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط