از چه بگویم


از چه بگویم؟!
ڪه تڪیه ڪنے به دوست داشتنم ..
از چه بگویم؟!
ڪه رها ڪنے راه را و برگردے ..
بگویمت بیتاب و خسته جان در آرزویت بی‌نفس مانده ام ..
آنقدر گریسته ام
ڪه گونه هایم گُل داده اند ..
دستم از دستت ڪوتاه
اما دلم از دلت جدا نیست ..
در جان و تن جارے تویے ..
چشم به راه و صبورم
میدانم ڪه می‌آیی
و اِتفاق تازه اے می‌اُفتد
مثلِ تنفس در هواے تو ..
مثلِ گره ے دستانِ من و تو ..
مثلِ بهشت
آرے بهشت روزگارِ من و تو ...💜




#باران_قیصری
دیدگاه ها (۱)

آرزوهایم را به خدا گفتم!روی نگاه شمعدانی ها اشک نشست!شعر من ...

شب آغاز دست بہ سر ڪردنِبغض‌هاییـست ڪہاڪَر بمانندناخوداڪَاه ش...

ادامه دار می‌شوے در من !در شعردر آهنگ هاے هر شبهادامه دار می...

✨خوب شد خدا شب را آفرید وگرنه آدمیزاد کی می توانستخودش را از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط