آرزوهایم را به خدا گفتم!
آرزوهایم را به خدا گفتم!
روی نگاه شمعدانی ها اشک نشست!
شعر من تمام شد، تو نبودی!
قطره قطره چکیدم!
باران بارید و من بدون چتر
نبودن تو را با عشق، راز و نیاز کردم
صبح شد شهر، بوی تو را می داد!
من بودنت را آرزو کردم
عشق همرنگ چشمان تو بود!
من تنهایی را ترک کردم
خدا لبخند زد!
تو آن جا در میان قلبم، نشسته بودی ...💜
#عرفان_یزدانی
.
روی نگاه شمعدانی ها اشک نشست!
شعر من تمام شد، تو نبودی!
قطره قطره چکیدم!
باران بارید و من بدون چتر
نبودن تو را با عشق، راز و نیاز کردم
صبح شد شهر، بوی تو را می داد!
من بودنت را آرزو کردم
عشق همرنگ چشمان تو بود!
من تنهایی را ترک کردم
خدا لبخند زد!
تو آن جا در میان قلبم، نشسته بودی ...💜
#عرفان_یزدانی
.
۹۹۱
۱۱ مرداد ۱۴۰۰