p14

"ات"
تقریباسه روزی میشد که فقد راه میرفتیم که بالاخره تابلویی رو جلو چشمام دیدم که نوشته بود"منطقه شرقی"
زوشی : اتتتت خستت نشد..سه روزه داریم فقد راه میریم
هوسوک : من گشنمهههه
ات : هییی تازه رسیدیم
زوشی : خدایااا من این دخترو نمیشناسم چرا باید باش میرفتم
ات : میتونم تنها ادامه بدم
زوشی : فکرشم نکن
هوسوک : جدا از این..لباسات پار و پوره شده..
ات : عاا راست میگی الان عوضش میکنم

خودشونو رو زمین انداختن..میدونم به بهانه استراحت بود...کوله پشتیمو در اوردم و باز کردم و یه لباس نو ازش در اوردم...لباسامو در اوردم

زوشی : خواهر من حیاااااا کجا رف تو کونت...زشته عیبه مرد اینجا نشسته
هوسوک : واو...
زوشی : واو و زهرمار تو از کی منفی شدی
ات : با بلایی که سرم اومد فکر نمیکنم لخت شدن جلوی مرد چیز زشتی باشه
هوسوک : نگو که بهت تجاوز شده
ات : من فقد ۱۶ سالم بود اون موقع...با گونه هایی روبه رو میشدم که جز تجاوز چیزی به ذهنشون نرسه...چه مرد و چه زن باشن
هوسوک : چرا من از اینا ندیدم
زوشی:گونه های هیکلی با الت تناسلی ۴۰ سانتی..خدایی جونت جلو چشات نیومد..گاهی وقتا این گونه هارو با انسانای زندونی میزاشت...و تو همین منطقه هستن
جیهوپ : این بده...ص..صبر کن...ات تو از ۱۶ سالگی باکره نبودییییییییی
زوشی : زهرمارررر بیحیا
هوفی کشیدم و لباسمو پوشیدم که صدای له شدن برگ های خشک به گوشم رسید
زوشی : هی ات..
ات : هیس! ما تنها نیستیم

چشم بندمو در اوردم که بتونم درست اطرافمو ببینم

تهیونگ : یااا...ادمای کیم اینجا راه پیدا کردن ؟


ات : خودتو نشون بده !
تهیونگ : باشه...خودت خواستی
یدفه دیدم با سرعت اومد سمتم و اندختم زمین و اومد روم...
دیدگاه ها (۴۲)

p15

𝒫𝒶𝓇𝓉 𝟤𝟢

part 19

بزودی....

جیمین فیک زندگی پارت ۵۲#

فیک کوک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط