بچه ها خیلی منتظر موندم شرطارو نرسوندین اگه این پارتم حما
بچه ها خیلی منتظر موندم شرطارو نرسوندین اگه این پارتم حمایت نشه دیگه نمیزارم😊
p4
_ی. یعنی چی؟ یعنی اجنه هاهم بهم حمله میکنن؟ چجور از اینجا در برم؟ و...
بعد از چندساعت یکم گشنه ام شده بود توی این مدت تماماً داشتم فکر میکردم که چجوری از جنا فرار کنم ترسیده بودم، حتی کسی هم نبود که بگم حداقل به اون پناه ببرم. واقعا هیچ ایده ای برای زنده موندم نداشتم.
_ب. بهتر نیست خودمو بکشم؟
هعی صبر کن شاید واقعا بهتر باشه حداقل دیگه ترسی ندارم، صبر کن ببینم دیوونه شدم؟ آخه چرا باید خودمو بکشم، خب چرا نکشم
_اهه بسههههه.
پاشدم، و از مغازه بیرون رفتم تمام مدت حواسم بود یه جن بهم حمله نکنه.
یه قدم برداشتم و یه حسی داشتم که کسی پشت سرمه
_جیغغغغغ
و فرار(نکته:توهم زده)
سریع رفتم داخل پلاسکو و قدم به قدم ترسم بیشتر میشد و حس بدتری به اطرافم داشتم.
سریع رفتم ردیف چاقو ها و یه چاقوی تیز برداشتم
جلدشو باز کردم و چاقورو روی رگم قرار دارد که یه صدایی اومد.
( علامت یاروعه:+)
یه پسر با لباسای مشکی و سبز که موهاش نسبتاً بلند بودن و بهش ۱۳،۱۴ساله میخورد زیر میز پرداخت(همون میزه که یکی وایمیسته مثلا از مردم پول میگیره و اینا(نمیدونم اسمشو🦦)) با ترس نشسته بود و گفت
+هی هی تو انسانی؟
_(تو فکرش:حتما اجنه ها بهم حمله کردن)
ترسیدم و سریع چاقو رو فشار دادم تا رگم ببره محکم تر فشارش دادم که یکـ هو غش کردم
چند دقیقه بعد...
_آی(با حالت خسته و بی حال)
+هی.خوبی؟
این همون جنست؟ چرا شبیه انساناست؟
نکنه مثل همون دخترست
یکم باهم مقایسشون کردم ولی نه این بیشتر به انسانا میخورد پوستش سبزه بود در صورتی که پوست اون دختره رنگ پریده بود، لباساش عادیه ولی لباس اون دختره عجیب بود، ازم فرار نمیکنه، میتونم لمسش کنم
+احتمال میدم که به چی داری فکر میکنی، منم انسانم منم مثل تو توی اون چالش کوفتی شرکت کردم
ترسیده بودم ولی حرفاش منطقی بود
_پ. پس چرا بهم اعتماد کردی شاید منم جن باشم.
یکم مکث کرد بعد گفت:
+از وقتی اومدم اینجا رفتارای جنارو خوب دیدم تو مثل جنا رفتار نمیکنی
_ک. ک. کجا جنارو دیدی؟
+چند دفعه دزدکی دیدمشون و میخواستن بهم حمله کنن
_تو به این کوچیکی دزدکی جنارو دیدی و جنا بهت حمله کردنن؟؟؟؟
+خب یه جورایی نترسم(😁)
ترسیده بودم اما خب اگه واقعا انسان باشه خیلی خوب میشه.
یه لحظه دستمو نگاه کردم که باند پیچی شده بود فهمیدم کار خودشه
_م. مرسی
که یه لبخند زد
نمیدونم چرا ولی یه حسی بهش داشتم که انگار میتونم بهش اعتماد کنم
به هر حال که کوچولو بود
_باشه بهم اعتماد کنیم؟
+من کرده بودم...، تو به من اعتماد داری؟
_اوهوم...
(ولی واقعا پسره انسانه؟)
شرایط پارت بعد:
۱٠لایک
p4
_ی. یعنی چی؟ یعنی اجنه هاهم بهم حمله میکنن؟ چجور از اینجا در برم؟ و...
بعد از چندساعت یکم گشنه ام شده بود توی این مدت تماماً داشتم فکر میکردم که چجوری از جنا فرار کنم ترسیده بودم، حتی کسی هم نبود که بگم حداقل به اون پناه ببرم. واقعا هیچ ایده ای برای زنده موندم نداشتم.
_ب. بهتر نیست خودمو بکشم؟
هعی صبر کن شاید واقعا بهتر باشه حداقل دیگه ترسی ندارم، صبر کن ببینم دیوونه شدم؟ آخه چرا باید خودمو بکشم، خب چرا نکشم
_اهه بسههههه.
پاشدم، و از مغازه بیرون رفتم تمام مدت حواسم بود یه جن بهم حمله نکنه.
یه قدم برداشتم و یه حسی داشتم که کسی پشت سرمه
_جیغغغغغ
و فرار(نکته:توهم زده)
سریع رفتم داخل پلاسکو و قدم به قدم ترسم بیشتر میشد و حس بدتری به اطرافم داشتم.
سریع رفتم ردیف چاقو ها و یه چاقوی تیز برداشتم
جلدشو باز کردم و چاقورو روی رگم قرار دارد که یه صدایی اومد.
( علامت یاروعه:+)
یه پسر با لباسای مشکی و سبز که موهاش نسبتاً بلند بودن و بهش ۱۳،۱۴ساله میخورد زیر میز پرداخت(همون میزه که یکی وایمیسته مثلا از مردم پول میگیره و اینا(نمیدونم اسمشو🦦)) با ترس نشسته بود و گفت
+هی هی تو انسانی؟
_(تو فکرش:حتما اجنه ها بهم حمله کردن)
ترسیدم و سریع چاقو رو فشار دادم تا رگم ببره محکم تر فشارش دادم که یکـ هو غش کردم
چند دقیقه بعد...
_آی(با حالت خسته و بی حال)
+هی.خوبی؟
این همون جنست؟ چرا شبیه انساناست؟
نکنه مثل همون دخترست
یکم باهم مقایسشون کردم ولی نه این بیشتر به انسانا میخورد پوستش سبزه بود در صورتی که پوست اون دختره رنگ پریده بود، لباساش عادیه ولی لباس اون دختره عجیب بود، ازم فرار نمیکنه، میتونم لمسش کنم
+احتمال میدم که به چی داری فکر میکنی، منم انسانم منم مثل تو توی اون چالش کوفتی شرکت کردم
ترسیده بودم ولی حرفاش منطقی بود
_پ. پس چرا بهم اعتماد کردی شاید منم جن باشم.
یکم مکث کرد بعد گفت:
+از وقتی اومدم اینجا رفتارای جنارو خوب دیدم تو مثل جنا رفتار نمیکنی
_ک. ک. کجا جنارو دیدی؟
+چند دفعه دزدکی دیدمشون و میخواستن بهم حمله کنن
_تو به این کوچیکی دزدکی جنارو دیدی و جنا بهت حمله کردنن؟؟؟؟
+خب یه جورایی نترسم(😁)
ترسیده بودم اما خب اگه واقعا انسان باشه خیلی خوب میشه.
یه لحظه دستمو نگاه کردم که باند پیچی شده بود فهمیدم کار خودشه
_م. مرسی
که یه لبخند زد
نمیدونم چرا ولی یه حسی بهش داشتم که انگار میتونم بهش اعتماد کنم
به هر حال که کوچولو بود
_باشه بهم اعتماد کنیم؟
+من کرده بودم...، تو به من اعتماد داری؟
_اوهوم...
(ولی واقعا پسره انسانه؟)
شرایط پارت بعد:
۱٠لایک
۵.۰k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.