خاطراتگذشته

#خاطرات_گذشته...
.
کاش میشد بی خبر یک حلقه بر در می زدی
بر خیالات محالم رنگ باور می زدی

زخمهای کهنه ام دارد مداوا میشود
کاش بودی بر دلم یک زخم دیگر می زدی

دلخوشم با خاطراتت هر چه خوب و هر چه بد
بی گمان حتی همان روزی که خنجر می زدی

بی تو این دنیا جهنم ، من اسیر دوزخم
کاش میشد شعبه در صحرای محشر می زدی

بی وفا از داغ هجرت گشته ام بیمار و زار
کاش میشد این دم آخر به ما سر می زدی

در هجوم غصه هایت قلب من صد پاره شد
کاش قبل رفتنت در سینه سنگر می زدی

ساحل دریای چشمم شد اسیر موج خون
یاد ایامی که در چشمم تو لنگر می زدی...
دیدگاه ها (۴)

ﭘﺎﯾﺎﻥ ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄـــــــﻪ ،ﻓﻘﻂ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄـــــــﻪ ﻧﯿﺴﺖ ...ﻣﻤﮑ...

#پروانه_ام_و_شمعی.احساسِ خوشی دارم ، ابراز کنم ؟ یا نهمجنونی...

بعد یک عمر آشنایی ، آشنایت نیستم !خوب من ! دیگر شریک لحظه ها...

از جاده ی احساس تو ؛ از درد نوشتم . . .از یک دل غمگین؛ دل یک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط