آژانس دونفره پارت ۱۵
ایباراکی_عصر ۷/۲۶
چویا داشت خیلی خوب اونا رو به سمت مقصد راهنمایی میکرد!
ولی بعد رانپو گفت:چویا، نظرت چیه نقشه رو بدی به دازای؟! آخه دازای بود که قرار بود راهنماییمون کنه و تقصیر اون چیه که شارژ موبایلش تموم شده؟!
چویا:آممممم، خعلی خب
و بعد گوشی رو میده دست دازای اون هم از خدا خواسته گوشی رو میگیره!.
جلوتر که میرن چویا میگه: من میخوام یکم بشینم، شما ادامه بدبد خودم رد بهتون میرسونم.
و از اینجا دازای و رانپو تنها میشن...
دازای: ممنون
رانپو: ها؟
دازای: گفتم ممنون!
رانپو: خب چرا تشکر میکنی؟
دازای: چون روی همگروهیت رو زمین نزدی!
رانپو: اون وقت چرا اینو میگی؟
دازای: به خاطر اینکه چویا رو مجبور کردی گوشیش و بده به من
رانپو: آها
دازای: همین؟ آها!*حرف رانپو رو تکرار میکنه
رانپو: خب چی بگم
دازای: مثلا بگووووو.....
قبل از اینکه دازای چیزی بگه چویا از راه میرسه.
بعد دازای وایمیسته و برمیگرده سمت چویا و رانپو و میگه: دارارارام، سلام کنید به شهر زیبای توکیووووو!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چویا داشت خیلی خوب اونا رو به سمت مقصد راهنمایی میکرد!
ولی بعد رانپو گفت:چویا، نظرت چیه نقشه رو بدی به دازای؟! آخه دازای بود که قرار بود راهنماییمون کنه و تقصیر اون چیه که شارژ موبایلش تموم شده؟!
چویا:آممممم، خعلی خب
و بعد گوشی رو میده دست دازای اون هم از خدا خواسته گوشی رو میگیره!.
جلوتر که میرن چویا میگه: من میخوام یکم بشینم، شما ادامه بدبد خودم رد بهتون میرسونم.
و از اینجا دازای و رانپو تنها میشن...
دازای: ممنون
رانپو: ها؟
دازای: گفتم ممنون!
رانپو: خب چرا تشکر میکنی؟
دازای: چون روی همگروهیت رو زمین نزدی!
رانپو: اون وقت چرا اینو میگی؟
دازای: به خاطر اینکه چویا رو مجبور کردی گوشیش و بده به من
رانپو: آها
دازای: همین؟ آها!*حرف رانپو رو تکرار میکنه
رانپو: خب چی بگم
دازای: مثلا بگووووو.....
قبل از اینکه دازای چیزی بگه چویا از راه میرسه.
بعد دازای وایمیسته و برمیگرده سمت چویا و رانپو و میگه: دارارارام، سلام کنید به شهر زیبای توکیووووو!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
۲.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.