بیا کز عشق تو دیوانه گشتم

بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم

ز عشق تو ز خان و مان بریدم

به درد عشق تو هم خانه گشتم

چنان کاهل بدم کآنرا نگویم

چو دیدم روی تو مردانه گشتم

چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم

فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
.... به جان جمله مستان که مستم

بگیر ای دلبر عیار دستم

به جان جمله جانبازان که جانم

به جان رستگارانش که رستم

عطاردوار دفترباره بودم

زبردست ادیبان می نشستم

چو دیدم لوح پیشانی ساقی

شدم مست و قلم‌ها را شکستم
.... مرا گفتی بدر پرده دریدم

مرا گفتی قدح بشکن شکستم

مرا گفتی ببر از جمله یاران

بکندم از همه دل در تو بستم

#مولوی
🔽 🔽 🔽 🔽 🔽 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 🌠 ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ❇ ❇ ❇ ❇ ❇
دیدگاه ها (۱)

تمام شعر من تویی همنفس ترانه هاطبیب قلب خسته ام نوای عاشقانه...

🌹 🍃 🌹 🍃 ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﮕﺮ ﻣﻦ ﮐﯿﺴﺘﻢ؟ ﮔﻔﺘﻢ : ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻨﯽ ...ﮔﻔﺘﯽ :...

نازنینا با دل مجنون ما بازی نکنمیکنی بازی اگر ، از نوع شیراز...

بیوفا آمد مرا دیوانه ی خود کرد ورفتگردشمع خود مرا پروانه ی خ...

🌱🍒رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنندمستی ز جامت می‌کنن...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط