گویا به چشمش من دگر لیلا نبودم

گویا به چشمش من دگر لیلا نبودم
سر گشته و عاشق کش شیدا نبودم

می گفت چون باران زیبای بهارم
افسوس...من یک قطره از دریا نبودم

حتی دگر در چشم او،من"من" نبودم
در عالم عشقش دگر تنها نبودم

در فکر خود بودم تمام هستی او
میگفت،هستی"هستی ام"اما نبودم

آهسته پرسید از خودش معنای"من"را
افسوس من اینگونه بد معنا نبودم

فرهاد می شد بهر یک رویای شیرین
از چشم او شیرین ترین رویا نبودم

چشم ترش خیره شده بر فصل پاییز
زیرا که من از جنس آن سرما نبودم

"دارا" شد و من را فراموش از دلش کرد
شاید برای قلب او "سارا" نبودم

حتی نکردم شکوه ای از روزگارم
زیرا که من اینگونه بی پروا نبودم

او در دلش دنبال دنیایی دگر بود
شاید که در چشمان او "دنیا" نبودم

باخود نیندیشیده شاید تا به حالا
مجنون نبوده او، که من "لیلا" نبودم......
دیدگاه ها (۱)

احیاأ اشتاق الیــک بغربتی ..واتمنی ان تکونی برفقتی فکم یولم...

تدری شنو اصعب شعور بلحیاة !لمن انت کل الدایر مدایرک یسالوک ؟...

دل به او دادم که با جانش نگهداری کندمرهم زخمم شود، جان مرا ی...

هــوای اطــیتــهــموانــطو لــغیــری هــوای

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط