دل به او دادم که با جانش نگهداری کند

دل به او دادم که با جانش نگهداری کند
مرهم زخمم شود، جان مرا یاری کند

از همه عُشاق عالم ،چشم من او را گرفت
جای دل جان دادمش تا بلکه غمخواری کند

با خیال وصل او ، نامش شده ورد لبم
در هوایش تب کنم ، شاید پرستاری کند

روز و شب در فکر من رویای او می پرورد
چشم من جز او، از عالم حسِ بیزاری کند

لحظه ای از یاد او ،غافل نمی گردد دلم
بی هوایش جان من، احساس بیماری کند

دین و دنیایم شده چشمان رنگ قهوه اش
کاش دستان خدا، بر حال ما کاری کند...

#پروانه_حسینی
دیدگاه ها (۱)

گویا به چشمش من دگر لیلا نبودمسر گشته و عاشق کش شیدا نبودممی...

احیاأ اشتاق الیــک بغربتی ..واتمنی ان تکونی برفقتی فکم یولم...

هــوای اطــیتــهــموانــطو لــغیــری هــوای

وهــای هــیــه الــضــحــکــه راحــتوالــدمــع دفــعــه بلــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط