سنگ تموم
سنگ تموم
شهید حاج محمد ابراهیم همت
زمستون بود نزدیک عملیات خیبر. شب که اومدخونه، اول به چشماش نگاه کردم، سرخه سرخ بود،داد میزدکه چند شبه خواب به این چشما نیومده . بلندشدم سفره رو بیارم ولی نذاشت.
گفت:" امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام "، گفتم:" توبعداز این همه وقت خسته و کوفته اومدی..."؛ نذاشت حرفم تموم بشه، بلندشد و غذا رو آورد. بعدش غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. آخرش هم چایی ریخت و گفت:" بفرما".
یاحق
شهید حاج محمد ابراهیم همت
زمستون بود نزدیک عملیات خیبر. شب که اومدخونه، اول به چشماش نگاه کردم، سرخه سرخ بود،داد میزدکه چند شبه خواب به این چشما نیومده . بلندشدم سفره رو بیارم ولی نذاشت.
گفت:" امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام "، گفتم:" توبعداز این همه وقت خسته و کوفته اومدی..."؛ نذاشت حرفم تموم بشه، بلندشد و غذا رو آورد. بعدش غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. آخرش هم چایی ریخت و گفت:" بفرما".
یاحق
۹۵۴
۱۰ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.