دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند

دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند!

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دو تا را نابرابر می کند

حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند

آنقدر دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر می کند

رنگ مویش را تمام شهر می دانند ، ولی
پیش چشم عاشق من روسری سر می کند

با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام
آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند
اخرین عشق ...
دیدگاه ها (۳)

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست   دل بکن!آینه این قدر تما...

پشت ِ شعرهایمقالیچه می بافی...دست هایت رارج به رجروی واژه ها...

گاهی اوقات صلاح است که تنها بشویچون مقدر شده تک خال ورق ها ب...

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منیشروع وسوسه انگیز شعر ناب منی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط