میدانی گاهی خستهام میشود از نفس کشیدن نه که بخواهم بگویم

میدانی گاهی خسته‌ام میشود از نفس کشیدن نه که بخواهم بگویم دیگر زنده بودن را نخواهم..
اما اینکه روزمرگی‌هایم را به شب برسانم تا دست بکشم از این در جمع بودن‌های خالی..
اینکه در اوج شلوغیِ بحث‌هایم گاهی با خودم حرف بزنم..
از خودم از آن چه شدم..
که همچون سنگی که نحت شود..
مجسمه از خودم ساختم بس باحرکت اما واقعا بی‌جون..
میدانی دیگر خودم هم نمیدانم اینکه این من به کجا میرسد فقط از این روزمرگی و شب زنده‌داری..
شاید اگر افکارم واقعیت بود به خودم برمیگشتم..
به آن خودی که روزی زندگی میکرد نه فقط روزمرگی..
تویی که میخوانی یا حتی میدانی..
حالم مثلِ آن سربازی شده است که بعد از آن همه کشت و کشتار مردم از او بپرسند دلیل زنده ماندنت را شرح بگو..
شکست خورده‌ام اما دلیلِ زنده ماندم را درک نمیکنم..
ایمان دارم اینکه انسان فرصت‌هایش را تا آخرین نفس دارد..
نکند خدا هم برای من زندگیِ دیگری را رقم زده است..
شاید از سربازی که ماند مثلِ ققنوسی که از خاکسترش بالا می آید پادهاشی بر عرش آن زندگیِ که خواستارش بود بنشیند..
اما..اما..اما........
ادامه اش هست اما بازهم اما..........


#فاطمه_آشوب
دیدگاه ها (۲۶)

عرضم به خدمتتون که امروز تولدِ فندق‌مونِ .. ☺میپرسید کیه حتم...

ده تای انگشتم را کاش در دلتنگی ببینی ..عصیانی برای ننوشتن بر...

میدونید خوبیِ سآل ۹و۵ چیه عآیآ .. '_'من اولین بآر تو زندگیم ...

الآن دیگه ۲۸تم شد .. (:خب بگم که امروز تولدِ یه فرشته ی مهرب...

نمی‌دونم از کجا شروع شد...شاید از همان روزهایی که حرف‌ها کمت...

⁨⁨⁨دلم برایت تنگ می‌شودمیدانم هیچ‌وقت واقعاً کنارم نخواهی بو...

وقتی حاملی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط