شب وصل است و تب دلبری جانان است

شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است

در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است

چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«یارب این بوی خوش از روضة جان می آید؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»

«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»

یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
دیدگاه ها (۱)

بس الیله و زینب تفارک حسین شکد صعبه الاخت من غیر والی

کم کم غروب واقعه از راه می رسیدیک زن میان دشت، سراسیمه می دو...

یک سوی کف و هلهله می آمیزدیک سوی غم از صورتشان میریزدبا چشم ...

عفیة زینب بالصبر مالج مثیلوعفیة اخت عباس ذلیتیهمرادو ایمشوج ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط