از وقتی یادم میاد که پدرم همیشه مست بود هرلحظه دعوا راه

از وقتی یادم میاد که پدرم همیشه مست بود… هرلحظه دعوا راه مینداخت و حتی منم کتک میزد!
مادرم یک زن ساده و مهربون اما توسری خور بود… شاید همین قضیه باعث شده پدرم اینجوری بشه…وضع زندگیمون هرروز داشت بدتر میشد، تا اینکه مادرم تصمیم گرفت با کلی امید و آرزو یک کسب ‌و کار کوچیک راه بندازه… تا بتونه زندگیمون رو بهتر بکنه… بابامم که هیچ کمکی نمیکرد و فقط همیشه مست بود …مادرم یک متل راه انداخت؛ اوایل اوضاع بهتر بود… تا اینکه مادرم مرد🖤💔…  غم سنگینی داشتم ولی وقتی متل به من رسید، فکر ‌کردم می‌تونم مسیرش رو‌ ادامه بدمولی فهمیدم اوضاع متل قبل از مرگ مامانم خراب شده بوده 🤦‍♀… کلی قبض و بدهی مونده بود که باید پرداخت میشد… ولی من هیچ پولی نداشتم تا بدهی‌ها رو تسویه کنم😭به هر دری که زدم نشد
آخرین راهی که برام مونده بود رو انتخاب کردم
می‌دونستم ته این راه ممکنه بدبخت بشم و حتی تا پا اعدام هم برم :))
ولی هیچ راه دیگه‌ای نداشتم
🚬طلبکارها داشتن تمام وسایلم رو می‌بردن و هرروز جونم رو تهدید می‌کردن
پس سریع‌ترین ولی در عین حال خطرناک ترین راه ممکن رو انتخاب کردم
فروش مواد!!
دوستم بهم پیشنهاد داد و من هم قبول کردم🤷‍♀این کار ممکن بود من رو به کشتن رو به خطر بندازه ولی من که دیگه آب از سرم گذشته بود و چاره ای نداشتم
پس مواد فروش شدم…
شاید بعد از این زندگیم تغییر میکرد…تمام خشم من
یکی از قشنگ‌ترین و تاثیرگذار‌ترین رمان‌هایی که میتونید بخونید… این کتاب شدیدا روی ذهن و زندگیتون و حتی طرز فکرتون تاثیر میذاره…
#read_a_book
#wisgoon
دیدگاه ها (۰)

پشت درهای بستهتریلری جذاب و هیجان‌انگیز!قراره این کتاب رو یک...

— معرفی کتاب دختر مهتاب🌝من و مادرم سال‌هاست در ‌کره‌ی ماه زن...

•حه‌سابی خوشک لەگەڵ هەموو کەسێک فەرق ئەکا•حساب خواهر از همه ...

📚برشی از کتاب فهمیده‌ام همه‌ی بدبختی انسان‌ها از این است که ...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۴

خیلی زود یاد گرفتم که عضو یه اقلیتم. مخصوصا که #مدرسه سفیدپو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط