توی تاکسی بودم ، راننده هم از آن راننده های بی اعصابی بود
توی تاکسی بودم ، راننده هم از آن راننده های بی اعصابی بود که بین بوق اولی که میزد تا دومی تنها دو ثانیه فاصله بود . دستش را از روی بوق برداشت به مسافری که کنارش نشسته بود گفت چند وقت پیش در جاده ترافیک شده بود رفتم جلو دیدم همه دارند نگاه می کنند و با گوشی فیلم می گیرند مردم این طوری نبودند؟! مسافر کناری لبخندی با ته مایه های تاسف زد او هم بی اعصاب تر و بی حوصله تر از راننده بود باقی حرف ها را یادم نمی آید فکر کنم مسافر کنار راننده هم یادش نیاید ، می خواستم بگویم اقای راننده تو خودت هم داری نگاه می کنی دیگر ، ما همه مان فقط نگاه می کنیم ، روزی هزار بار توی خودمان عقلمان با احساسمان تصادف می کند ، بدبختی جدیدمان با بدبختی قدیمی مان ، حرف نا خوشایندی که امروز شنیدیم از کسی با حرف نا خوشایندی که دیروز شنیدیم تصادف می کند ، تو به من نگاه می کنی کرایه تاکسی ات را میگیری ، من به تو نگاه می کنم بقیه ی پولم را می گیرم .ما فقط بلدیم نگاه کنیم کاری از دستمان بر نمی آید . فکر کن از زنی که در اتوبوس یک دستش را به میله گرفته است تا آن ایستگاهی که پیاده شود فیلم بگیرم ، هزاربار هم ببینم فقط یک زنی است که دستش را به میله ی اتوبوس اویزان کرده است . اما تو میدانی چقدر توی خودش با خودش تصادف دارد ؟ میدانی دردهای داخلی بیشتر از تصادف های جاده چالوس کشته می دهد ؟ یک دفعه یک نفر ترکمان می کند باید عشق را بکشیم ، دلتنگی را بکشیم، خاطرات را بکشیم تا یک کمی یادمان برود این همه تلفات می دهد درونمان کی می فهمد ؟ اصلا برای همین است توی فیلم ها دکترها می گویند خون ریزی های داخلی خطرناک تر اند ، معلوم نمی شود خون ریزی داریم و بعد یک دفعه به خودمان می آییم و می بینم گوشه ی تاکسی مُرده ایم و همه فقط دارند نگاهمان می کنند.
آقای راننده مُردن و خون از نزدیک دیدن برای ما آدم ها تازگی دارد ، وقتی این همه کشته می دهیم در روز و حتی خودمان هم نمی توانیم ببینیم.
آقای راننده مُردن و خون از نزدیک دیدن برای ما آدم ها تازگی دارد ، وقتی این همه کشته می دهیم در روز و حتی خودمان هم نمی توانیم ببینیم.
۳.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.