داشتم به این فکر میکردم که اغلب آدم های زندگیم اگه به من

داشتم به این فکر می‌کردم که اغلب آدم های زندگیم اگه به من فکر کنن احتمالا لبخندی هم روی لبشون میاد. گرچه همه رو رنجوندم، اما حداقل یه بار تونستم درست و حسابی بخندونمشون.
یعنی می‌خوام بگم دیوونه بودن بد هم نیست. مثلا یه زنی که عمریه که از زندگیم رفته یهو امروز مسیج داد یادته اون روز سر چهارراه وصال تو بلندگوی وانت سمسار آواز خوندیم؟ گفتم یادمه. گفت خوبه که یادته. بعدش هم دوباره بلاکم کرد.

چی می گفتم؟ هان. چای رو با دارچین بنوشین، یار رو با لذت، لحظه ها رو با اشتیاق، تنهایی رو با دقت.
خدافس.
#حمیدسلیمی
دیدگاه ها (۳)

‏لحظاتی میرسه که هیچ کس، مطلقا هیچ کس، یار و یاورت نیست. فقط...

مولانا هم که باشی بالاخره از یه جایی به بعد میگی ؛ " خواهی ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط