باز هم در شهر احساسم خدایی می کنی
باز هم در شهر احساسم خدایی می کنی
دلبری با زلف فردار طلایی می کنی
دست و پای قلب من گم می شود ، وا می دهم
از منِ دیوانه وقتی دلربایی می کنی
پلک بر هم می زنی در سینه غوغا می شود
با همان چشمک دل من را هوایی می کنی
خط به خط دفتر به دفتر شعر می بارد دلم
تا که از چشمان ماهت رونمایی می کنی
لابلای شعر هم از عشق می گویی سخن
هم قرار عشق بازی را نهایی می کنی
حال و روزم را که فهمیدی و با خندیدنت
خوب میدانی به قلبم کودتایی می کنی
محفلی محو صدای دلنشینت می شود
چون که در شبهای شعرم هم نوایی می کنی..
سلامصبح زیباتون بخیر و نیکی
دلبری با زلف فردار طلایی می کنی
دست و پای قلب من گم می شود ، وا می دهم
از منِ دیوانه وقتی دلربایی می کنی
پلک بر هم می زنی در سینه غوغا می شود
با همان چشمک دل من را هوایی می کنی
خط به خط دفتر به دفتر شعر می بارد دلم
تا که از چشمان ماهت رونمایی می کنی
لابلای شعر هم از عشق می گویی سخن
هم قرار عشق بازی را نهایی می کنی
حال و روزم را که فهمیدی و با خندیدنت
خوب میدانی به قلبم کودتایی می کنی
محفلی محو صدای دلنشینت می شود
چون که در شبهای شعرم هم نوایی می کنی..
سلامصبح زیباتون بخیر و نیکی
۱.۲k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.