بفرمایین پارت بقولینಥ^ಥ
بفرمایین پارت بقولینಥ^ಥ
𝒑𝒂𝒓𝒕25:بانداژ خفته 😂
(فردا صبح)
مامان میسا:میساااااااااا پاشو بیا صبحونه
میسا:zzZ
مامان میسا:میسا مادر
میسا:Zzz
مامان میسا:میسا مادر کپیدی؟
میسا:Zzz
(چند دقیقه بعد)
مامان میسا:میسا بیا صبحونه
میسا:Zzz
مامان میسا:میساااا
میسا:Zzz
مامان میسا:میسا پدرسگ غذا سرد شدددددد
میسا:ها؟چی؟من ؟کجا؟چی؟ها اومدم
*اومدن تو آشپز خونه*
میسا :مامان غذا کو؟ಠ_ಠ
مامان میسا:تا بری صورتتو بشوری من غذا رو آماده میکنم☺
میسا:ಥ‿ಥ💔
*رفتن سمت دست شویی*
*آمدن بیرون*
مامان میسا:بیا غذا بخور راستی سلام منم واسه چویا بفرست
میسا:باشه
*پوشیدن لباسا و رفتن از خونه بیرون*
*در حال راه رفتن و دیدن چویا*
چویا:هی میسا
میسا:اع...سلام چویا
چویا:میگم تو از این راه میری؟میای باهم بریم؟
میسا:آع باشه
*و رفتن مدرسه*
و در کلاس را باز کردن و............................................دازای خواب بودಥ‿ಥ
چویا:اع چه جالب از ماشین بانداژ حروم کن ب بانداژ خفته تبدیل شد
تاچیهارا:جر چی گفتی😂
اکوتاگاوا:ساکت دازای سان خوابه
کنیکیدا:هوی دازای پاشو
دازای:مامان کنیکیدا بزار بخوابم
کنیکیدا:پاشو بانداژ حروم کن!!!!!!!!!
و با کتاب زد تو مخ دازای😐😂
دازای:آیییی ملاج نازنینم
چویا:ای ملاج نازنینش وای ملاج زیبایش
دازای:مسخره میکنی؟😐
چویا:نه دارم نماز میخونم خب اسکل تابلوئه دارم مسخرت میکنم
اتسوشی:دازای سان چویا سان آروم باشین😅
اکوتاگاوا:خفه شو جینکو
دازای:اکوتاگاوا بزنمت
اکوتاگاوا:*سکوت*
هیگوچی:نههههه لطفا اکوتاگاوا سنپای رو نزنین
اکوتاگاوا:اورسای هیگوچی(ترجمه:خفه شد هیگوچی 🥲)
هیگوچی:چ...چشم
معلم:اینجا چه خبره
رانپو:اجازه
همه:ب خدا کل خوراکیامونو میدیم فقط ببند در اون معبد جومونگ مانندو
رانپو:اع باشه
معلم:چیزی شده رانپو؟
رانپو:نه فقط کنیکیدا سان با کتاب زد تو سر دازای چون خواب بود
*و معلم گوش دازای و کنی رو کشید*
*کنیکیدا در حال سابیدن خودش ب در بود*
کنیکیدا:لطفا بزارین بیام توو
معلم:باشه خودتو سابیدی بیا تو
*و دازای که ب چپش نبود و کنیکیدا سابیده شده آمدن تو😐*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~
اینم از پارت شب فقط دوستان گلم دوستان عزیزم خواهشن بنده را جر واجر نکنید زبان دارم برم بخونم که معلمم منو با دنپایی ننه باجی پرت میکنه اون دنیا🥲
بوس بوس لالا😚👐🏻
𝒑𝒂𝒓𝒕25:بانداژ خفته 😂
(فردا صبح)
مامان میسا:میساااااااااا پاشو بیا صبحونه
میسا:zzZ
مامان میسا:میسا مادر
میسا:Zzz
مامان میسا:میسا مادر کپیدی؟
میسا:Zzz
(چند دقیقه بعد)
مامان میسا:میسا بیا صبحونه
میسا:Zzz
مامان میسا:میساااا
میسا:Zzz
مامان میسا:میسا پدرسگ غذا سرد شدددددد
میسا:ها؟چی؟من ؟کجا؟چی؟ها اومدم
*اومدن تو آشپز خونه*
میسا :مامان غذا کو؟ಠ_ಠ
مامان میسا:تا بری صورتتو بشوری من غذا رو آماده میکنم☺
میسا:ಥ‿ಥ💔
*رفتن سمت دست شویی*
*آمدن بیرون*
مامان میسا:بیا غذا بخور راستی سلام منم واسه چویا بفرست
میسا:باشه
*پوشیدن لباسا و رفتن از خونه بیرون*
*در حال راه رفتن و دیدن چویا*
چویا:هی میسا
میسا:اع...سلام چویا
چویا:میگم تو از این راه میری؟میای باهم بریم؟
میسا:آع باشه
*و رفتن مدرسه*
و در کلاس را باز کردن و............................................دازای خواب بودಥ‿ಥ
چویا:اع چه جالب از ماشین بانداژ حروم کن ب بانداژ خفته تبدیل شد
تاچیهارا:جر چی گفتی😂
اکوتاگاوا:ساکت دازای سان خوابه
کنیکیدا:هوی دازای پاشو
دازای:مامان کنیکیدا بزار بخوابم
کنیکیدا:پاشو بانداژ حروم کن!!!!!!!!!
و با کتاب زد تو مخ دازای😐😂
دازای:آیییی ملاج نازنینم
چویا:ای ملاج نازنینش وای ملاج زیبایش
دازای:مسخره میکنی؟😐
چویا:نه دارم نماز میخونم خب اسکل تابلوئه دارم مسخرت میکنم
اتسوشی:دازای سان چویا سان آروم باشین😅
اکوتاگاوا:خفه شو جینکو
دازای:اکوتاگاوا بزنمت
اکوتاگاوا:*سکوت*
هیگوچی:نههههه لطفا اکوتاگاوا سنپای رو نزنین
اکوتاگاوا:اورسای هیگوچی(ترجمه:خفه شد هیگوچی 🥲)
هیگوچی:چ...چشم
معلم:اینجا چه خبره
رانپو:اجازه
همه:ب خدا کل خوراکیامونو میدیم فقط ببند در اون معبد جومونگ مانندو
رانپو:اع باشه
معلم:چیزی شده رانپو؟
رانپو:نه فقط کنیکیدا سان با کتاب زد تو سر دازای چون خواب بود
*و معلم گوش دازای و کنی رو کشید*
*کنیکیدا در حال سابیدن خودش ب در بود*
کنیکیدا:لطفا بزارین بیام توو
معلم:باشه خودتو سابیدی بیا تو
*و دازای که ب چپش نبود و کنیکیدا سابیده شده آمدن تو😐*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~
اینم از پارت شب فقط دوستان گلم دوستان عزیزم خواهشن بنده را جر واجر نکنید زبان دارم برم بخونم که معلمم منو با دنپایی ننه باجی پرت میکنه اون دنیا🥲
بوس بوس لالا😚👐🏻
۸.۹k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.