ادامه پارت۸۲
ادامه پارت۸۲
گفتم : چقدر گناه دارن!
- غذا نسوزه بدبختمون کنی؟
- نه حواسم هست ...سپیده و نجوا رو بگو!
- سپیده اهل قزوینه. با یه پسري چت می کرده و عاشق میشه... پسره بهش پیشنهاد ازدواج می ده و میگه بیا تهران ببینمت. سپیده ي خرم با کله میاد تهران. می بینه عه!جاي سیب سنگه!
گفتم: چی؟
- منظورم اینه که از پسره خبري نبود.
- آها!
- یک روز کامل تو پارك بوده تا اینکه نزدیکاي مغرب موبایلش زنگ می زنه، می بینه فرخ، همونی که باهاش چت می کرده. بهش میگه آدرسو بده میام دنبالت. سپیده خر بود، خرتر میشه و آدرسو بهش میده ...پسره سپیده رو یک ماه می بره خونه شخصیش، میذاره حسابی بهش خوش بگذره. به گفته ي سپیده حتی بهش دست هم نزده بود ...تا این که فرخ، سپیده رو می بره به یه پارتی که کمپلت پسر بودن ...سپیده بدبختو می کنن تو اتاق.
گفتم : چقدر گناه دارن!
- غذا نسوزه بدبختمون کنی؟
- نه حواسم هست ...سپیده و نجوا رو بگو!
- سپیده اهل قزوینه. با یه پسري چت می کرده و عاشق میشه... پسره بهش پیشنهاد ازدواج می ده و میگه بیا تهران ببینمت. سپیده ي خرم با کله میاد تهران. می بینه عه!جاي سیب سنگه!
گفتم: چی؟
- منظورم اینه که از پسره خبري نبود.
- آها!
- یک روز کامل تو پارك بوده تا اینکه نزدیکاي مغرب موبایلش زنگ می زنه، می بینه فرخ، همونی که باهاش چت می کرده. بهش میگه آدرسو بده میام دنبالت. سپیده خر بود، خرتر میشه و آدرسو بهش میده ...پسره سپیده رو یک ماه می بره خونه شخصیش، میذاره حسابی بهش خوش بگذره. به گفته ي سپیده حتی بهش دست هم نزده بود ...تا این که فرخ، سپیده رو می بره به یه پارتی که کمپلت پسر بودن ...سپیده بدبختو می کنن تو اتاق.
۵.۳k
۱۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.