پارت 2 رویای شیرین زندگی تلخ
پارت 2 رویای شیرین زندگی تلخ
رفتم بیرون که یه اطلاعیه دیدم که روش نوشته بود به یک خدمتکار نیاز مندیم خوشحال شدم به شماره ای که رو اطلاعیه بود زنگ زدم
(علامت کسی که تلفن رو جواب داد @)
~سلام ببخشید برای کار زنگ زدم
@سلام ببخشید ولی ما خدمتکار مرد می خوایمولی بازم فردا صبح ساعت 9 بیاید به آدرسی که بهتون میدم تا ببینم که چی میشه
~باشه چشم (قطع کرد)
(داستان از دید مونیکا)
خوشحال بودم 🙂چون این اولین اتفاق خوب امروز بود وقتی که قدم زدنم تموم شد رفتم خونه و ناهار درست کردم وخوردم
(پرش زمانی)
(ساعت 8:30 صبح)
(داستان از دید مونیکا)
بیدار شدم رفتم دوش گرفتم ولباسم رو عوض کردم (لباس مونیکا اسلاید2) بعد یه تاکسی گرفتم و رفتم به همون آدرسی که مرده بهم داده بودزنگ در رو زدم یه خانم با جون درم رو باز کرد (علامت اون خانومه €)
~سلام برای کار اومدم دیروز هم زنگ زدم
€آها بفرمایید
(داستان ازدید مونیکا) دنبال اون خانومه رفتم تا اینکه یه خانم تقریبا مسن اومد جلومون اون خانم جون زد به بازوم وگفت
€تعظیم کن
بعد خودش هم تعظیم کرد(علامت اون خانم مسن ¥)
¥ایشون کی باشن (منظورش مونیکا ست)
€ایشون برای کار اومدن
¥ولی ما یه خدمتکار مرد می خواستیم
~ببخشید ولی من واقعاً به این کار نیاز دارم
¥باشه پس کارت رو از همین امروز شروع کن
~مرسی ☺️
از اون خانم دور شدیم
(مونیکا تو ذهنش :چه خانم جدی و ترسناکی)~کار من اینجا چیه؟
€آشپزی بلدی؟
~بله اگه از خود تعریفی نباشه آشپزیم خیلی خوبه
€خب خوبه پس لطفاً برای امروز ناهار درست کن
~چشم
(مونیکا توی ذهنش)
واو 😮چه آشپزخونه خوب وبزرگی بسه دختر خودت رو رو جمع کن
(داستان ازدید مونیکا)
اینو که به خودم گفتم.....
لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً
رفتم بیرون که یه اطلاعیه دیدم که روش نوشته بود به یک خدمتکار نیاز مندیم خوشحال شدم به شماره ای که رو اطلاعیه بود زنگ زدم
(علامت کسی که تلفن رو جواب داد @)
~سلام ببخشید برای کار زنگ زدم
@سلام ببخشید ولی ما خدمتکار مرد می خوایمولی بازم فردا صبح ساعت 9 بیاید به آدرسی که بهتون میدم تا ببینم که چی میشه
~باشه چشم (قطع کرد)
(داستان از دید مونیکا)
خوشحال بودم 🙂چون این اولین اتفاق خوب امروز بود وقتی که قدم زدنم تموم شد رفتم خونه و ناهار درست کردم وخوردم
(پرش زمانی)
(ساعت 8:30 صبح)
(داستان از دید مونیکا)
بیدار شدم رفتم دوش گرفتم ولباسم رو عوض کردم (لباس مونیکا اسلاید2) بعد یه تاکسی گرفتم و رفتم به همون آدرسی که مرده بهم داده بودزنگ در رو زدم یه خانم با جون درم رو باز کرد (علامت اون خانومه €)
~سلام برای کار اومدم دیروز هم زنگ زدم
€آها بفرمایید
(داستان ازدید مونیکا) دنبال اون خانومه رفتم تا اینکه یه خانم تقریبا مسن اومد جلومون اون خانم جون زد به بازوم وگفت
€تعظیم کن
بعد خودش هم تعظیم کرد(علامت اون خانم مسن ¥)
¥ایشون کی باشن (منظورش مونیکا ست)
€ایشون برای کار اومدن
¥ولی ما یه خدمتکار مرد می خواستیم
~ببخشید ولی من واقعاً به این کار نیاز دارم
¥باشه پس کارت رو از همین امروز شروع کن
~مرسی ☺️
از اون خانم دور شدیم
(مونیکا تو ذهنش :چه خانم جدی و ترسناکی)~کار من اینجا چیه؟
€آشپزی بلدی؟
~بله اگه از خود تعریفی نباشه آشپزیم خیلی خوبه
€خب خوبه پس لطفاً برای امروز ناهار درست کن
~چشم
(مونیکا توی ذهنش)
واو 😮چه آشپزخونه خوب وبزرگی بسه دختر خودت رو رو جمع کن
(داستان ازدید مونیکا)
اینو که به خودم گفتم.....
لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً
۱۰.۵k
۲۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.