پارت 3 رویای شیرین زندگی تلخ
پارت 3 رویای شیرین زندگی تلخ
اینو که به خودم گفتم یه پسر خیلی خوشتیپ دیدم......
وای غذا سوخت 😮بیچاره شدم دختره یه دست و پا چلفتی (اینارو مونیکا داره به خودش میگه مثل من 😅)به خاک سیاه نشتم به فنا رفتم این دفعه هم اخراج می شم وای 😱 غذا بیشتر سوخت زیر غذا رو خاموش کردم همون پسر خوشتیپ اومد تو آشپزخونه فکر کنم بوی سوختنی رو فهمیده وای الان دعوام می کنه اما بر خلاف تصوراتم اون بهم گفت
$چیزی سوخته؟
~ب... بله (باصدای لرزون)
$از من می ترسی؟
~نه
$پس چرا این جوری حرف می زنی؟
~چون غذا رو سوزوندم و شما می خواید من رو دعوا کنید 😖(با صدای لرزون)
$ دعوات کنم 😂 کار خلاف که نکردی فقط غذا سوخته که این یه اتفاقه
(مونیکا توی ذهنش)
واو چه پسر مهربونی
(داستان ازدید مونیکا)
همون لحظه اون خانم مسنی که دم در دیدم اومد تو آشپزخونه وگفت
¥هی تو دختر غذا رو سوزندی؟
~ب..... بله (با صدای لرزون)
¥دختره یه دست و پا چلفتی یه غذا نمی تونی درست کنی 😡 (با داد)
~ب.. ببخشيد (باصدای لرزون)
¥اگه ببخشم غذا بر میگرده به حالت عادیش
(خب عزیزم اگه گشنته یه چیزی بخور تا دوباره غذا درست کنه انقدر کولی بازی در نیار نا سلامتی یه خانم مهمی😅😂)
(داستان ازدید مونیکا)
اون خانمه می خواست بزنتم که...........
بقیش پارت بعدی شوخی کردم 😂😅
اون خانمه می خواست بزنتم که همون پسر خوشتیپ جلو شو گرفت و گفت
$مامان ولش کن گناه داره غذا سوزونده جرم که نکرده
(مونیکا توی ذهنش)
وای واقعاً این زن ترسناک مادر این پسر مهربونه 😮من باورم نمیشه همون لحظه.........
ادامه پارت بعد این دفعه دیگه شوخی نمی کنم
لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً
اینو که به خودم گفتم یه پسر خیلی خوشتیپ دیدم......
وای غذا سوخت 😮بیچاره شدم دختره یه دست و پا چلفتی (اینارو مونیکا داره به خودش میگه مثل من 😅)به خاک سیاه نشتم به فنا رفتم این دفعه هم اخراج می شم وای 😱 غذا بیشتر سوخت زیر غذا رو خاموش کردم همون پسر خوشتیپ اومد تو آشپزخونه فکر کنم بوی سوختنی رو فهمیده وای الان دعوام می کنه اما بر خلاف تصوراتم اون بهم گفت
$چیزی سوخته؟
~ب... بله (باصدای لرزون)
$از من می ترسی؟
~نه
$پس چرا این جوری حرف می زنی؟
~چون غذا رو سوزوندم و شما می خواید من رو دعوا کنید 😖(با صدای لرزون)
$ دعوات کنم 😂 کار خلاف که نکردی فقط غذا سوخته که این یه اتفاقه
(مونیکا توی ذهنش)
واو چه پسر مهربونی
(داستان ازدید مونیکا)
همون لحظه اون خانم مسنی که دم در دیدم اومد تو آشپزخونه وگفت
¥هی تو دختر غذا رو سوزندی؟
~ب..... بله (با صدای لرزون)
¥دختره یه دست و پا چلفتی یه غذا نمی تونی درست کنی 😡 (با داد)
~ب.. ببخشيد (باصدای لرزون)
¥اگه ببخشم غذا بر میگرده به حالت عادیش
(خب عزیزم اگه گشنته یه چیزی بخور تا دوباره غذا درست کنه انقدر کولی بازی در نیار نا سلامتی یه خانم مهمی😅😂)
(داستان ازدید مونیکا)
اون خانمه می خواست بزنتم که...........
بقیش پارت بعدی شوخی کردم 😂😅
اون خانمه می خواست بزنتم که همون پسر خوشتیپ جلو شو گرفت و گفت
$مامان ولش کن گناه داره غذا سوزونده جرم که نکرده
(مونیکا توی ذهنش)
وای واقعاً این زن ترسناک مادر این پسر مهربونه 😮من باورم نمیشه همون لحظه.........
ادامه پارت بعد این دفعه دیگه شوخی نمی کنم
لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً
۷.۳k
۲۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.