رمان عشق مهربون من part:21
*ویو جنا*
وای خدا قلبم بابا اروم بگیر چته تو ای میخواد از قفسه سینم بزنه بیرون یا خدا چرا نمیشه اروم بگیره ولی خیلی خوشحال شدم وقتی که بهم گفت خوشکل شدم وقتی که گفت میتونم با اسم کوچیکش صداش بزنم خدایاااااااا الان پرواز میکنم از شدت خوشحالی هو هووووووووووووو قراره شب باهم بریم بیرون ی لباس خوب میپوشم مخصوصا که خودش سفارش کرد
بلاخره ساعت ۶ شد بلند شدم وسایلم رو جمع کردم رفتم خونه وقتی رسیدم مامانم نبود شاید رفته بیرون ی دوری بزنه من رفتم داخل اتاقم یکم میخواستم استراحت کنم همینکه دراز کشیدم رو تخت خوابم برد
ساعت ۷ بیدار شدم ی نگاهی به ساعت انداختم که دیدم یک ساعت خوابم شت
باید زودی آماده بشم میخواستم آماده بشم که گوشیم زنگ خورد
وای لاری بود با کلی هیجان گوشی رو جواب دادم
لاری:های منگولم
جنا:های خنگولم
لاری:چخبر
جنا:اونقدر زیاد که وقت نمیکنم بهت بگم
لاری:وای وای کنجکاوی گل کرد زودی تعریف کن
همه ماجرا رو از سیر تا پیاز براش تعریف کردم
لاری:هوهووووو وای بلاخره جنای ما هم عاشق شد و میخواد بره سر قرار،،،وای خدا من از اولش مطمئن بودم شما دوتا برا همید، منم میام
جنا:اصلا اون گفت تنهایی
لاری:از دووووووووور انالیزتون میکنم لطفاااااا
جنا:وای خدا بگم چیکارت کنه باشه ضایع بازی درنیار باشه؟
لاری:اوکی بای
جنا:بای
رفتم و سریع آماده شدم و ی میکاپ ساده انجام دادم و زدم بیرون و بعد ۲۰مین رسیدم (عکس گزاشتم)
*ویو جیمین*
سر ساعت ۶ونیم رفتم خونه سریع ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و موهامو درست کردم که ساعت 7:20 شد در همون زمان شوگا زنگ زد
شوگا:سلام چیمی
جیمین:سلام شوکی
شوگا:چخبر از اینو از اونور نیستی
جیمین:اتفاقا خیلی چیزها اتفاق افتاده
شوگا:تعریف کن ببینم
کل ماجرا رو براش تعریف کردم
شوگا:اووووم قصه جالبی بود حیف رو تخت نیستم و الا خوابم میبرد،بلاخره بعد سالیان سال جناب پارک عاشق شدن، جیمینا خیلی برات خوشحالم کی بیام عروسی
جیمین:یاااااااا شوگااااا من هنوز حتی اعتراف نکردم
شوگا:خب اعتراف کن
جیمین:خب بهت گفتم قصد دارم امشب اعتراف کنم
شوگا:عالیه منم میام
جیمین:نخیر بهش گفتم تنهایی
شوگا:جیمین لوس نشو از دور نگاهتون میکنم
جیمین:یااااااا شوگا
شوگا:بهت گفتم از دور دیگه
جیمین:اوووف باشه بابا
شوگا:فعلا
جیمین:فعلااااا
سریع سوار ماشینم شدم و به سمت رستوران حرکت کردم وقتی رسیدم جنا هم همزمان بامن رسید
پیاده شدم لبخندی زدم و بعد احوالپرسی رفتیم داخل رستوران روی یکی از میز ها نشستیم
ولی خیلی خوشکل شده بود با اون لباسا اون میکاپ لایت خیلی بینظیر شده بود فک کنم باید یکی از مدلا باشه نه اصلا اونوقت همه میتونن ببیننش
وای خدا محو زیباییش شدم
وای خدا قلبم بابا اروم بگیر چته تو ای میخواد از قفسه سینم بزنه بیرون یا خدا چرا نمیشه اروم بگیره ولی خیلی خوشحال شدم وقتی که بهم گفت خوشکل شدم وقتی که گفت میتونم با اسم کوچیکش صداش بزنم خدایاااااااا الان پرواز میکنم از شدت خوشحالی هو هووووووووووووو قراره شب باهم بریم بیرون ی لباس خوب میپوشم مخصوصا که خودش سفارش کرد
بلاخره ساعت ۶ شد بلند شدم وسایلم رو جمع کردم رفتم خونه وقتی رسیدم مامانم نبود شاید رفته بیرون ی دوری بزنه من رفتم داخل اتاقم یکم میخواستم استراحت کنم همینکه دراز کشیدم رو تخت خوابم برد
ساعت ۷ بیدار شدم ی نگاهی به ساعت انداختم که دیدم یک ساعت خوابم شت
باید زودی آماده بشم میخواستم آماده بشم که گوشیم زنگ خورد
وای لاری بود با کلی هیجان گوشی رو جواب دادم
لاری:های منگولم
جنا:های خنگولم
لاری:چخبر
جنا:اونقدر زیاد که وقت نمیکنم بهت بگم
لاری:وای وای کنجکاوی گل کرد زودی تعریف کن
همه ماجرا رو از سیر تا پیاز براش تعریف کردم
لاری:هوهووووو وای بلاخره جنای ما هم عاشق شد و میخواد بره سر قرار،،،وای خدا من از اولش مطمئن بودم شما دوتا برا همید، منم میام
جنا:اصلا اون گفت تنهایی
لاری:از دووووووووور انالیزتون میکنم لطفاااااا
جنا:وای خدا بگم چیکارت کنه باشه ضایع بازی درنیار باشه؟
لاری:اوکی بای
جنا:بای
رفتم و سریع آماده شدم و ی میکاپ ساده انجام دادم و زدم بیرون و بعد ۲۰مین رسیدم (عکس گزاشتم)
*ویو جیمین*
سر ساعت ۶ونیم رفتم خونه سریع ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و موهامو درست کردم که ساعت 7:20 شد در همون زمان شوگا زنگ زد
شوگا:سلام چیمی
جیمین:سلام شوکی
شوگا:چخبر از اینو از اونور نیستی
جیمین:اتفاقا خیلی چیزها اتفاق افتاده
شوگا:تعریف کن ببینم
کل ماجرا رو براش تعریف کردم
شوگا:اووووم قصه جالبی بود حیف رو تخت نیستم و الا خوابم میبرد،بلاخره بعد سالیان سال جناب پارک عاشق شدن، جیمینا خیلی برات خوشحالم کی بیام عروسی
جیمین:یاااااااا شوگااااا من هنوز حتی اعتراف نکردم
شوگا:خب اعتراف کن
جیمین:خب بهت گفتم قصد دارم امشب اعتراف کنم
شوگا:عالیه منم میام
جیمین:نخیر بهش گفتم تنهایی
شوگا:جیمین لوس نشو از دور نگاهتون میکنم
جیمین:یااااااا شوگا
شوگا:بهت گفتم از دور دیگه
جیمین:اوووف باشه بابا
شوگا:فعلا
جیمین:فعلااااا
سریع سوار ماشینم شدم و به سمت رستوران حرکت کردم وقتی رسیدم جنا هم همزمان بامن رسید
پیاده شدم لبخندی زدم و بعد احوالپرسی رفتیم داخل رستوران روی یکی از میز ها نشستیم
ولی خیلی خوشکل شده بود با اون لباسا اون میکاپ لایت خیلی بینظیر شده بود فک کنم باید یکی از مدلا باشه نه اصلا اونوقت همه میتونن ببیننش
وای خدا محو زیباییش شدم
۳.۷k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.