ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو باز میکرد

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه ، تا دهنشو باز میکرد اب میرفت تو دهنش ، و نمیتونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش اوردم .
شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو
اینقدر بالا پایین پرید خسته شد خوابید .
دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب . ولی الان چند ساعته بیدار نشده ، ینی فک کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب ...!
این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه . دوسشون داریم و دوستمون دارن ولی اونارو نمیفهمیم
فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتارو با اونا میکنیم .
دیدگاه ها (۶)

#heh

قـَرار #نـیـسْ لـِبـاسـایِ #بـابـاتـُو میـپـوشـی اِسمـِشو بـ...

ﺑﻬﺮﻭﺯ ﻣﯿﮕﻪ ✔ﻭﻗﺘﮯ ﺗﻦ ﮐﺴـــــــﮯ ﺭﻭ"ﺯﺧﻤـــــــﮯ ﮐﻨﮯ"ﺩﯾﮕﮧ ﺑﻌﺪﺵ...

سَــــــــــرد ڪـــــہ بـــــشَــــــــــم...دیـــــگـــــہ ...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ¹⁰..داهی : برادرش بلافاصله مرد چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط