Part

#Part63


۳ روز بعد ....
الان دقیقا ۳ روز بود که یاشار تب کرده بود و همش هذیون میگفت ‌.
با اینکه خیلی تحقیرم کرد تو این چند روز
یا منو زورکی آورد اینجا اصلا نمیخواستم اینطوری باشه.
خواب نداشت.
همش کابوس میدید .
#یاشار
چرخه جهنمی این بود ؟
تکرار مکرر این کابوس ؟
شنیدن زجه هاش ؟
دیدن لبخند مسخره اون بی مروت ؟
هرچی بود تموم نمیشد ....
بیشتر مامانم من داشتم درد میکشیدم .
بیشتر بابام من از پشت خنجر خوردم .
بیشتر عموم من شکسته شدم ...
دوباره داشت اون صحنه برام تداعی میشد که کسی روم آب ریخت و از خواب پریدم
- اخخ .
آروم دستمو گرفت
- خوبی ؟ تموم شد ...
دستشو فشار دادم . انرژی مثبتش حالم و بهتر می‌کرد.
- بمون پیشم . کجا بودی تا الان ؟ وداشتم دیوونه میشدم ...
- خیلی سردت شد ؟
- به موقع بود ‌...
ناگهان در اتاق به شدت باز شد و نیلوفر اومد تو . هلیا رو زد کنار و اون منبع انرژی دور شد .... شانس منه .
آخه الان دختر خوبب ؟
- واییی یاشار خوبی ؟ چیشده ؟ راسته تیر خوردی ؟
و شروع کرد به گریه کردن
- الهی بمیرم برات یاشار ‌. میخوای از آلمان برات دکتر بیارم ؟ هاا ؟.
- فقط تب کردم . همین .
به به چه پارتی .
حتما نظرت تو ناشناس و کامنتا بگو .
نگی پارت بعدی در کار نیست .🫡
دیدگاه ها (۶)

دارم پارت جدید مینویسم . هستین ؟(😁استقبال شدید میخوام هاا)

#Part64 یا زنگ خوردن گوشیم جواب دادم .- مربا کاردیشیم . یسر ...

#Part62هیچی و درست نمیفهمیدم . همچی گنگ و آروم بود . فقط این...

شخصیت کیان

My sweet trouble 73✨_ همش تموم شد قول میدم برات جوری جبران ک...

کپشن مهم..‌....چرا آدما اینقدر عوضی شدن؟چرا عشقا مسخره بازی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط