Part

#Part62


هیچی و درست نمیفهمیدم .
همچی گنگ و آروم بود . فقط اینو میدونستم یکی منو بلند کرد و گزاشت یجای نرم ...
#سهیل ...
داشتم جای چنگ یکی از بیمارها و پانسمان میکردم که شاهرخ زنگ زد :
- سلام . خوبی ؟
- سلام آقا سهیل .
آقا تیرخورده یه دکتر بیارین عمارت الان ما میرسیم .
- اومدم اومدم .
یه زنگ به دوستم و آدرس عمارت و براش فرستادم و به سرعت خودمو به عمارت فرستادم.
#هلیا .
بعد اینکه با شاهرخ به عمارت اومدم بسرعت رفتم اتاقم و خوابیدم ولی با صدای شاهرخ و سهیل از خواب بیدار شدم
- چیشد.... واییییییییییی یاشار چش شده چرا پر خونهه وای سهیل چشهه
- تیر خورده .انقدر جیغ نزن
از خونسردیش حرص خوردم و محکم هولش دادم :
- دادا اشتب زدی ها الان میمیره . دِ یکاری کن مردد !
- مثلا من چیکار کنم هاا ؟ باید جراحی بشه تیر در بیاد زخمش و تمیز کنن اینجا جاشه ؟
یا من آدمش ؟
با ناله ای که یاشار کرد موهامو بالاسرم بستم و
آروم کنارش رو تخت نشستم .
سمتش خم شدم خواستم دکمه های لباسشو باز کنم که محکم مچ دستم و گرفت :
- دستت به من .....نمیخوره !
- میخوام نگاهش کنن ببینم میتونم کاری کنم تا دکتر بیاد یا نه . باشه ؟ به زخمت دست نمیزنم .
- وقتی میگم .‌.... نه دیگه رو حرفم ..... نه نیار.....دوبار نشه حرفم ... اخخ
حتماااا نظرت و توی ناشناس یا کامنتا برام بگو
دیدگاه ها (۰)

#Part63۳ روز بعد ....الان دقیقا ۳ روز بود که یاشار تب کرده ب...

دارم پارت جدید مینویسم . هستین ؟(😁استقبال شدید میخوام هاا)

شخصیت کیان

#Part61روی زانو افتادم .سریع به خودم اومدم و بقیه رو زدم شاه...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۸#

پآرت16. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط