شبی را در کنج دل با تو سحر کردم

شبی را در کنج دل با تو سحر کردم
آنقدر بوسیدمت که خواب را رها کردم

ز ین پس تو را در کنج خاطرم دارم
چرا که دیوانه و مجنون تو گشتم


دلم را برده ای دیوانه وار
حالا من مانده ام پیش تو ای یار

#مهدی_رستم_زاده
دیدگاه ها (۰)

هميشه شانس ديگرى خواهد بود،دوستى ديگر،عشقى ديگر،نيرويى ديگرب...

دیواری کشیده ام میان عقل و قلبم نمیدانم به کدامین آواز گوش د...

گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت،نازِ او را با نیازِ م...

ازاو پرسیدم اگر نویسنده بود نام کتاب زندگیش را چه میگذاشت!پا...

جان پرورم گهی که تو جانان من شویجاوید زنده مانم اگر جان من ش...

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

دلم پر آتش و چشمم پرآب شد هر دو دو خانه نذر تو کردم خراب شد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط