انگار که از مشت قفس رستی و رفتی

انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی

هر لحظۀ همراهی ما خاطره‌ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی

نفرین به وفاداری‌ات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی

چون خاطرۀ غنچۀ پرپر شده در باد
در حافظۀ باغچه‌ها هستی و رفتی

جا ماندن تصویر تو در سینۀ من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی

فاضل نظری
دیدگاه ها (۰)

هرکسی را همدم غم هاوتنهایی مدانسایه هم راه تو می آید ولی ، ه...

🍁 🎥 این مثل که «پول خوشبختی نمیاره» رو پولدارا ساختن که دست...

#لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم رفتم، بخدا گر هوسم بود، ب...

من تو را از آرزوهایت جدا کردم، ببخشمن به اسم لطف در حقت جفا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط