دانش آموز page2
وارد حیاط مدرسه شدم ساعت هشت بود و من بشدت دیر کرده بودم و این درحالیه که امروز کلا انیمیشن سازی داریم و من نماینده کلاسم خیره سرم.بلد بودم چطوری تو سالن از ناظم در برم ولی الان اصلا ته جدول نگرانی هام هم نیست.
وقتی در کلاس رو باز دیدم و صداشو که داشت حضور و غیاب می کرد شنیدم انگار تمام گناهانم بخشیده شده بود. آروم خم شدم و دیدم همونطور که حدس می زدم سرش بشدت پایینه، آروم و بی سر و صدا نشستم سر جام که به اسم من رسید قبل اینکه بگم حاضر گفت:« 12 دقیقه تاخیر تو کلاس من یعنی پاشو برو بیرون آقا، ولی چون درس مهمی دارم و نماینده نیاز دارم شما هم الان میمونی هم برای زنگ تفریحت هم بهت تمرین میدم نتونی جایی بری. متوجه شدی آقا؟»
با بهت به صورتش که سمت دفترش بود نگاه کردم و خواستم اعتراض کنم ولی ترجیح دادم همون موقع زنگ تفریح اعتراض کنم و بزارم درسشو بده پس دوباره کیفمو گرفتم و بلند شدم و گفتم:« بله متوجه شدم استاد.»
همچنان سرش پایین بود ولی تکون ریزی که به سرش داد کاملا مشهود بود.
...
به تازگی متوجه شدم اون بچه بوی آناناس میده چون وقتی مثل یه گوسفند گیج داخل کلاس سرک کشید بوی شدید آناناس پیچید زیر دماغم و لبخد احمقانش وقتی فکر کرده موفق شده منو دور بزنه، باعث شد وسوسه بشم خودمو به اون راه بزنم تا لبخندش محو نشه ولی حالا فکر میکنم به قیافه بهت زده اش می ارزید.
وقتی اومد پشت میز معلم بشینه قیافش کلافه بود و حتی این هم بامزه بود. نظر من اینه که بچه ها قبل از بلوغ فقط موجودات احمق و مغروری هستن که اعصابشون رو ندارم، ولی این بچه زیادی بامزه بود انگار مستعد اذیت شدنه.
با اینکه می دونستم حرصش درمیاد ولی بلند گفتم:« قیافتو درست کن وقتی پشت سیستم منی بچه.»
هوف کلافه ای کشید و بعد در اوردن چندتا ادا اطوار که از تو تخته کاملا قابل دیدن بود گفت:« چشم استاد.»
برگشتم سمتش و گفتم:«ششصد تا قلب دقیقا مساوی...تکلیفت بود نه؟ چرا نشونم ندادی؟»
بی صدا دفترشو برام آورد ولی وقتی چشمم به انگشتش که چسب زخم خورده بود افتاد همونطور که قلب هایی که کشیده بود رو چک می کردم گفتم:« با دست زخمی اومدی نشستی پای سیستم؟»
یکم به دستش نگاه کرد و سریع شروع کرد به توضیح دادن داستان دراماتیک و بامزه اش درمورد جنگ ناجوانمردانش با چاقوی آشپزخونه
سر تکون میدادم ولی توجهی نمیکردم...
چرا وقتی حرف میزنه انقدر قیافش بامزه میشه ؟
Vahyun
شاگرد رویایی ترین سنپای
وقتی در کلاس رو باز دیدم و صداشو که داشت حضور و غیاب می کرد شنیدم انگار تمام گناهانم بخشیده شده بود. آروم خم شدم و دیدم همونطور که حدس می زدم سرش بشدت پایینه، آروم و بی سر و صدا نشستم سر جام که به اسم من رسید قبل اینکه بگم حاضر گفت:« 12 دقیقه تاخیر تو کلاس من یعنی پاشو برو بیرون آقا، ولی چون درس مهمی دارم و نماینده نیاز دارم شما هم الان میمونی هم برای زنگ تفریحت هم بهت تمرین میدم نتونی جایی بری. متوجه شدی آقا؟»
با بهت به صورتش که سمت دفترش بود نگاه کردم و خواستم اعتراض کنم ولی ترجیح دادم همون موقع زنگ تفریح اعتراض کنم و بزارم درسشو بده پس دوباره کیفمو گرفتم و بلند شدم و گفتم:« بله متوجه شدم استاد.»
همچنان سرش پایین بود ولی تکون ریزی که به سرش داد کاملا مشهود بود.
...
به تازگی متوجه شدم اون بچه بوی آناناس میده چون وقتی مثل یه گوسفند گیج داخل کلاس سرک کشید بوی شدید آناناس پیچید زیر دماغم و لبخد احمقانش وقتی فکر کرده موفق شده منو دور بزنه، باعث شد وسوسه بشم خودمو به اون راه بزنم تا لبخندش محو نشه ولی حالا فکر میکنم به قیافه بهت زده اش می ارزید.
وقتی اومد پشت میز معلم بشینه قیافش کلافه بود و حتی این هم بامزه بود. نظر من اینه که بچه ها قبل از بلوغ فقط موجودات احمق و مغروری هستن که اعصابشون رو ندارم، ولی این بچه زیادی بامزه بود انگار مستعد اذیت شدنه.
با اینکه می دونستم حرصش درمیاد ولی بلند گفتم:« قیافتو درست کن وقتی پشت سیستم منی بچه.»
هوف کلافه ای کشید و بعد در اوردن چندتا ادا اطوار که از تو تخته کاملا قابل دیدن بود گفت:« چشم استاد.»
برگشتم سمتش و گفتم:«ششصد تا قلب دقیقا مساوی...تکلیفت بود نه؟ چرا نشونم ندادی؟»
بی صدا دفترشو برام آورد ولی وقتی چشمم به انگشتش که چسب زخم خورده بود افتاد همونطور که قلب هایی که کشیده بود رو چک می کردم گفتم:« با دست زخمی اومدی نشستی پای سیستم؟»
یکم به دستش نگاه کرد و سریع شروع کرد به توضیح دادن داستان دراماتیک و بامزه اش درمورد جنگ ناجوانمردانش با چاقوی آشپزخونه
سر تکون میدادم ولی توجهی نمیکردم...
چرا وقتی حرف میزنه انقدر قیافش بامزه میشه ؟
Vahyun
شاگرد رویایی ترین سنپای
۸۲
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.