ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۵۲
جیمین چیه؟ یه جزیی از من پیش توعه پس هر وقت بخوام مجوز
ورود دارم...
لبخند زدم.
اروم گفتم جیمین
جیمین :-بله..
یه چیزی بپرسم جواب میدی؟
جیمین بپرس..
برات- مهمه که بچه دختر باشه یا پسر؟
نفس عمیقی کشید و گفت:نه مهم نیست..
تند گفتم واقعا؟ اصلا فرقی نداره؟
تلخ گفت نه...
دست به موهام کشید و گفت: اگه پسر باشه یه کم..بهتره ولي
نبود..بازم عزیزه
و دستشو روی شکمم کشید.
با بغض گفتم تو قلب خودت چی؟ دوست داري دختر باشه یا پسر؟
لرزون گفت الا .. ولش کن
کج نگاش کردم
لبشو گاز گرفته بود تا اشفتگیشو نفهمم
نگاه ازش کندم و به روبروم خیره شدم و اروم و با بغض غريبي گفتم: بعد... بعد تموم شدن همه چي.. و بعد.. به دنیا اومدن بچه.. سکوت غمگيني بينمون شکل گرفت.
تلخ گفتم برمیگردي به سلنا؟
تند گفتم اخه يه جوري
پوزخند زد و گفت: میترسی نامادری بیارم سر بچه؟
تلخ گفت: نترس..
کج نگاش کردم
خیره شد تو چشمام و عمیق و مطمین گفت نه سلنا.. نه هیچ زن دیگه
اي... نمياد بالا سرش...
اشک تو چشمام حلقه زد و گفتم : يعني.. تنها بزرگش ميكني؟
اشفته و کلافه سر تکون داد.
لرزون گفتم: قول میدي؟
حس
كردم اشک تو چشماي اونم جمع شد و اروم سر تکون داد و
اروم گفت قول میدم
درمونده :گفتم هفته ای یه بار میام میبنمش نه؟
چشماشو بست و تلخ و خسته گفت:بسه الا.. بس کن. چرخید به سمت مخالفم که لحظه اخر حس کردم اشکی از گوشه
چشمش سر خورد پایین
تند و دقیق نگاش کردم
اشفته سر کج کرد و دست به چشماش کشید.
دلم خیلی گرفت..
انگار قلبم از درد میسوخت.
همونجور کج موند تا چشماشو نبینم و از در باز اتاقم به بیرون
کرد و گفت: اتاق نقاشیمو میکنیم اتاقش..نظرت چیه؟
اروم گفتم وسایلت
جیمین : - جمعشون میکنم میذارمشون تو انباري..خوبه؟ اره...خوبه..
چندتا سرفه شدید زد و گفت از کی معلوم میشه دختره یا پسر؟
به پهلو سمتش چرخیدم و گفتم احتمالاً آخر ماه سوم..
نگاه
( فصل سوم ) پارت ۵۵۲
جیمین چیه؟ یه جزیی از من پیش توعه پس هر وقت بخوام مجوز
ورود دارم...
لبخند زدم.
اروم گفتم جیمین
جیمین :-بله..
یه چیزی بپرسم جواب میدی؟
جیمین بپرس..
برات- مهمه که بچه دختر باشه یا پسر؟
نفس عمیقی کشید و گفت:نه مهم نیست..
تند گفتم واقعا؟ اصلا فرقی نداره؟
تلخ گفت نه...
دست به موهام کشید و گفت: اگه پسر باشه یه کم..بهتره ولي
نبود..بازم عزیزه
و دستشو روی شکمم کشید.
با بغض گفتم تو قلب خودت چی؟ دوست داري دختر باشه یا پسر؟
لرزون گفت الا .. ولش کن
کج نگاش کردم
لبشو گاز گرفته بود تا اشفتگیشو نفهمم
نگاه ازش کندم و به روبروم خیره شدم و اروم و با بغض غريبي گفتم: بعد... بعد تموم شدن همه چي.. و بعد.. به دنیا اومدن بچه.. سکوت غمگيني بينمون شکل گرفت.
تلخ گفتم برمیگردي به سلنا؟
تند گفتم اخه يه جوري
پوزخند زد و گفت: میترسی نامادری بیارم سر بچه؟
تلخ گفت: نترس..
کج نگاش کردم
خیره شد تو چشمام و عمیق و مطمین گفت نه سلنا.. نه هیچ زن دیگه
اي... نمياد بالا سرش...
اشک تو چشمام حلقه زد و گفتم : يعني.. تنها بزرگش ميكني؟
اشفته و کلافه سر تکون داد.
لرزون گفتم: قول میدي؟
حس
كردم اشک تو چشماي اونم جمع شد و اروم سر تکون داد و
اروم گفت قول میدم
درمونده :گفتم هفته ای یه بار میام میبنمش نه؟
چشماشو بست و تلخ و خسته گفت:بسه الا.. بس کن. چرخید به سمت مخالفم که لحظه اخر حس کردم اشکی از گوشه
چشمش سر خورد پایین
تند و دقیق نگاش کردم
اشفته سر کج کرد و دست به چشماش کشید.
دلم خیلی گرفت..
انگار قلبم از درد میسوخت.
همونجور کج موند تا چشماشو نبینم و از در باز اتاقم به بیرون
کرد و گفت: اتاق نقاشیمو میکنیم اتاقش..نظرت چیه؟
اروم گفتم وسایلت
جیمین : - جمعشون میکنم میذارمشون تو انباري..خوبه؟ اره...خوبه..
چندتا سرفه شدید زد و گفت از کی معلوم میشه دختره یا پسر؟
به پهلو سمتش چرخیدم و گفتم احتمالاً آخر ماه سوم..
نگاه
- ۲.۱k
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط