ارمی فداکار

ارمی فداکار
پارت ۲۷

از دید یونجی :
من: آخيش بالاخره پیدا کردم چی بپوشم
یه پیراهن مشکی با طرح های بابونه سفید
بهم میومد
بعد از اینکه خودمو انداز برانداز کردم ، رفتم پیششون
خونه خیلی بزرگی که بهش بگی عمارت نبود اما بزرگ ، ساده و شیک بود و میشه فهمید هر کدوم از وسیله های خونه سلیقه کدومشون بوده
وقتی رفتم دیدم روی مبل ها نشستن و تهیونگ و کوک بحث میکنن و بقیه هم عین فیلم سینمایی بهشون نگاه میکنن البته اگه یونگی که کلافه روی مبل کاناپه دراز کشیده بود و دستش رو روی چشاش گذاشته بود رو در نظر نگیریم
کوک : یا چرا شیرموزامو خوردی؟
ته : چون دوست داشتم توعم توت فرنگی ها و توت های منو خوردی
کوک : یاااا نخیر نخوردم
ته : چرا خوردی
کوک با کمی داد : نخیر من نخوردم اون توت فرنگی هات که مزه آب هم نمی‌داد
تهیونگ بلند تر از کوک گفت : دیدی ؟ دیدی ؟ خودتم اعتراف کردی که خوردی
واقعا الان میفهمم ما ارمیا چرا بهشون میگیم هم هات و جذابین و هم کیوت و بچه
کوک بلند تر گفت : نخیر من کی گفتم خوردم ؟
تهیونگ خواست حرف بزنه که یونگی با کمی داد گفت : اَهه خودم براتون شیرموز و توت فرنگی و توت میخرم فقد خفه شین دیگههه
تهکوک : واییی میسییی
یونگی : فقد به شرطی که نارنگی هایی که از من برداشتیم و خوردین رو بخرین بزارین سرجاش
تهکوک زیر لب گفتن : اوپس
خندم گرفت و خندیدم
یونگی که هنوز دستش روی چشماش بود گفت : به چی میخندی بچه
من : به اینکه با اون همه جدیت گفتی باید نارنگی هامو بخرین بزارین سر جاش واقعا الان که میبینمتون بیشتر درک میکنم که هم هات و جذابین و هم کیوت و بچه اخرس کمی خندیدم که

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

لباس یونجی

حتما و حتما بخونین لطفا و تو کامنتا نظرتون رو بگین 🙏🏻

بچه ها دارم...از...استرس...میمیرمممم(جیییییغ)

استوری جدید تهیونگ وااییی همینجوری داره به عضلاتش اضافه میشه...

my month²پارت¹²

وقتی بهشون میگی من بچه میخوامنامجون: بیب؟ مطمعنی؟ شاید یکم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط