تک پارتی (تهیونگ)
تک پارتی (تهیونگ)
سلام من ا/تم 26سالمه و2ساله که باتهیونگ ازدواج کردم
تهیونگ هم که دیگ میشناسیدش
(ویوا/ت)
امروز تولد تهیونگه تصمیم گرفتم که سوپرایزش کنم اما به کمک دوستم که تو بیمارستان کارمیکنه (علامت دوست ا/ت ÷علامت خود ا/ت+)
÷الو
+سلام اونی خوبی؟ نمیگی یادی از رفیقم بکنم(خنده)
÷عه ا/ت توعی؟ خوبی تهیونگ خوبه؟
+اوم هم من خوبم هم تهیونگ خوبه
÷چی شده که زنگ زدی اتفاقی افتاده؟
+اومم اتفاق نه... به کمکت نیاز دارم میتونی کمکم کنی؟
÷خب حالا چیکار میخوای انجام بدم برات(بچه ها پدر دوست ا/ت رئیس بیمارستانه)
+خب ببين.....
÷باشه از پدرم میپرسم ببینم اتاق خالی دارع یان
+خیلی خب بم زنگ بزن
÷باشع فعلا (پایان مکالمه)
هوففففف منتظر بودم یونا زنگ بزنه(اسم دوستش) که یهو گوشم زنگ خورد عع یونا بود
+الو یونا چی شد؟
÷پدرم قبول کرد
+واقعا؟ پس من تا یه ساعت دیگ اونجام
÷اوکی پس میبینمت (پایان مکالمه)
خب داستان از این قراره که یونا به تهیونگ زنگ میزنه و میگه من رفتم کما.... آره میدونم یکم زیاده رویه ولی خب میخوام مخش بترکه!رفتم لباسامو پوشیدم رفتم کیک و وسایل تزئینی روخریدم و حرکت کردم سمت بیمارستان
(ویوتهیونگ)
هوففففف بلخره کارم توکمپانی تموم شد از پسراخدافظی کردم وبه سمت خونه حرکت کردم..... نمیدونم ا/ت امروز یکم عجیب شده از صب تاالان خبریی ازش نیس راستش یکم نگرانشم!
(چند مین بعد)
همین که کلید رو انداختم تو در و رفتم داخل یونا (دوست ا/ت)زنگ زد(علامت یونا÷علامت تهیونگ_)
÷سلام تهیونگ آب دستته بزار زمین سریع بیا بیمارستان که ا/ت تصادف کرده رفته کما!
یونا بدون اینکه یه کلمه اضافی بگه تلفن رو قطع کرد منم سریع حرکت کردم سمت بیمارستان هرآن ممکن بود بغضم بترکه
(ویو ا/ت)
نقشه داشت عالی پیش میرفت به پسرا و یونا گفتم برن تو یه اتاق دیگ قایم بشن وقتی دیدن تهیونگ وارد اتاق شد سریع بیان تو اتاق ....منم رو تخت دراز کشیدم و چشماموبستم!
(ویو تهیونگ )
بلخره به بيمارستان رسیدم از منشی پرسیدم اتاق ا/ت کجاست که منو به سمت اتاقش حدایت کرد وقتی به اتاق رسیدم رفتم داخل بالا سرش بشستم واقعا برام سخت بود اونوتو این حالت ببینم!
_ا/ت لطفا بیدار شو ی بار دیگه منو نگاه کن اسمموصدابزن!(باگریه)
همینطور داشتم اسمشو صدا میزدم که یونا و پسرا اومدن داخل
÷تهیونگ خان تولدت مبارک!
یهو همه شروع کردن به دست زدن و ا/ت از جاش پرید محکم بغلم کرد واقعا اینا همه نقشه بود
-واقعا ا/ت تو همه این نقشه هارو کشیدی(باخنده)
+اوهوم میخواستم سوپرایزت کنم
_یکی زدم به بازوش عاخه اینطوریی قلبم اومد تو دهنم(باخنده)
پایان
نظرتون چیه قشنگ شد؟از نظر خودم که ریدم🤣
سلام من ا/تم 26سالمه و2ساله که باتهیونگ ازدواج کردم
تهیونگ هم که دیگ میشناسیدش
(ویوا/ت)
امروز تولد تهیونگه تصمیم گرفتم که سوپرایزش کنم اما به کمک دوستم که تو بیمارستان کارمیکنه (علامت دوست ا/ت ÷علامت خود ا/ت+)
÷الو
+سلام اونی خوبی؟ نمیگی یادی از رفیقم بکنم(خنده)
÷عه ا/ت توعی؟ خوبی تهیونگ خوبه؟
+اوم هم من خوبم هم تهیونگ خوبه
÷چی شده که زنگ زدی اتفاقی افتاده؟
+اومم اتفاق نه... به کمکت نیاز دارم میتونی کمکم کنی؟
÷خب حالا چیکار میخوای انجام بدم برات(بچه ها پدر دوست ا/ت رئیس بیمارستانه)
+خب ببين.....
÷باشه از پدرم میپرسم ببینم اتاق خالی دارع یان
+خیلی خب بم زنگ بزن
÷باشع فعلا (پایان مکالمه)
هوففففف منتظر بودم یونا زنگ بزنه(اسم دوستش) که یهو گوشم زنگ خورد عع یونا بود
+الو یونا چی شد؟
÷پدرم قبول کرد
+واقعا؟ پس من تا یه ساعت دیگ اونجام
÷اوکی پس میبینمت (پایان مکالمه)
خب داستان از این قراره که یونا به تهیونگ زنگ میزنه و میگه من رفتم کما.... آره میدونم یکم زیاده رویه ولی خب میخوام مخش بترکه!رفتم لباسامو پوشیدم رفتم کیک و وسایل تزئینی روخریدم و حرکت کردم سمت بیمارستان
(ویوتهیونگ)
هوففففف بلخره کارم توکمپانی تموم شد از پسراخدافظی کردم وبه سمت خونه حرکت کردم..... نمیدونم ا/ت امروز یکم عجیب شده از صب تاالان خبریی ازش نیس راستش یکم نگرانشم!
(چند مین بعد)
همین که کلید رو انداختم تو در و رفتم داخل یونا (دوست ا/ت)زنگ زد(علامت یونا÷علامت تهیونگ_)
÷سلام تهیونگ آب دستته بزار زمین سریع بیا بیمارستان که ا/ت تصادف کرده رفته کما!
یونا بدون اینکه یه کلمه اضافی بگه تلفن رو قطع کرد منم سریع حرکت کردم سمت بیمارستان هرآن ممکن بود بغضم بترکه
(ویو ا/ت)
نقشه داشت عالی پیش میرفت به پسرا و یونا گفتم برن تو یه اتاق دیگ قایم بشن وقتی دیدن تهیونگ وارد اتاق شد سریع بیان تو اتاق ....منم رو تخت دراز کشیدم و چشماموبستم!
(ویو تهیونگ )
بلخره به بيمارستان رسیدم از منشی پرسیدم اتاق ا/ت کجاست که منو به سمت اتاقش حدایت کرد وقتی به اتاق رسیدم رفتم داخل بالا سرش بشستم واقعا برام سخت بود اونوتو این حالت ببینم!
_ا/ت لطفا بیدار شو ی بار دیگه منو نگاه کن اسمموصدابزن!(باگریه)
همینطور داشتم اسمشو صدا میزدم که یونا و پسرا اومدن داخل
÷تهیونگ خان تولدت مبارک!
یهو همه شروع کردن به دست زدن و ا/ت از جاش پرید محکم بغلم کرد واقعا اینا همه نقشه بود
-واقعا ا/ت تو همه این نقشه هارو کشیدی(باخنده)
+اوهوم میخواستم سوپرایزت کنم
_یکی زدم به بازوش عاخه اینطوریی قلبم اومد تو دهنم(باخنده)
پایان
نظرتون چیه قشنگ شد؟از نظر خودم که ریدم🤣
۱۰.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.